سامسام، تا این لحظه: 12 سال و 16 روز سن داره

مامانی و گل پسرش

سفرنامه هشتم

سلام گل من: اومدیم با بیشتر از 1 ماه تاخیر برای گزازش مسافرتمون به مشهد و شمال: با گل پسری برای بار سوم رفتیم مشهد دیدن خانواده باباجون 17 شهریور صبح ساعت 8 صبح به مشهد رسیدیم و جنابعالی کل پرواز و خوشبختانه خواب بودین و خونه عزیز جون بیدار شدی و خوشحال از دیدن پدر بزرگ مشغول بازی شدی و حسابی شیطونی و بعد هم که پسر عمه گلت آقا پرهام و دیدی گل از گلت شکفت و با همکاری هم خونه عزیز جون و ترکوندی: پدر و پسر منزل پدر بزرگ راننده کوچولوی ما عاشق موتور پسر عمه جون شدن سام و پرهام پسر عمه دوست داشتنیش این دفعه مسافرت پر باری داشتیم و تونستیم همه دوستای دوران دانشجویی مامان و بابا رو که...
25 مهر 1392

18 ماهگی

 ١٨ ماه گذشت از اولین روزی که دنیای ما با نفسهای تو عاشقانه تر شد و چه زیبا بود لحظه دیدن زیباترین فرشته خدا روی زمین و اشک شوقی که از داشتن این هدیه بهشتی روی گونه های من و پدرت سرازیر شد و بعد از گذشتن این 18 ماه هر روز و هر لحظه زندگی ما زیباتر میشه وقتی بزرگ شدن ثمره عشقمونو میبینیم که جلوی چشمامون قد میکشه راه میره و شیرین زبونی میکنه و با کاراش همه اطرافیانشو عاشق خودش میکنه زیباترین مخلوق خدا دوست دارم و تموم زندگی مدیون بودنت هستم ...
17 مهر 1392

عکسای جدید

سلام گل مامان این دفعه زود اومدم عکسای 16 ماهگی تو رو بزارم تا قبل از رفتن به مشهد همه چی رو گذاشته باشم راستی یه چند روزی میشه که دیگه اصوات زیادی رو به کار میبری کلمه آب و ماما رو قشنگ میگی وقتی هم تاب سوار میشی سعی میکنی تاب تاب عباسی رو بگی که فقط میشه آآ آآ یعنی مامان دلش برای ضعف میره هاااااا خواب وروجکی آخه مامانی دستت درد نمیگیره؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مردای زندگی من این عکس روز 28 ماه رمضون در هتل فردوسی مهمان مهندس عسکری دوست بابا جون پسرم مشغول گوش دادن به آهنگ چقدر تو آقایی بعدشم کلی رقصیدی و همه نگات میکردن یعنی وقتی آب میبینی دست و پات و گم میکنی حالا هر جا میخواد باشه ...
13 شهريور 1392

يك ماه بزرگتر

عسلم عشقم همه زندگي من سلام: پسر گلم داره بزرگ و بزرگتر ميشه و هر روز هم شيرين و شيرينتر دلم ميخواد بخورمت هر وقا يه كار تازه ميكني براي اولين بار هم مامان و صدا كردي داشتم از ذوق غش ميكردم وقتي ماما ماما ميگفتي آخه وروجك فكر قلب مامان رو هم بكن نفسم توي اين ماه هم همزمان 6 تا دندون در آوردي ولي قربونت بشم اينقدر هم صبوري كه اصلا اذيت نكردي و من وقتي دندونات دراومدن فهميدم و همچنان هم مثل سابق بد غذا و در اين مورد خسابي من و حرص ميدي ترم دوم كلاسهاي كارگاه مادر و كودك هم شروع شده و من حسابي تفاوت تو رو با ترم اول ديدم خيلي تو كلاس همكاريت بيشتر شده و كارا رو قشنگ انجام ميدي و منم ذوق ميكنم كه از همه جلوتر و زر...
10 شهريور 1392

17 ماهگی

سلام دردونه من: پسر گل مامان وارد هفدهمین ماه از زندگی قشنگش شده 17 ماهه که زندگی دو نفره ما رنگ و بوی دیگه ای به خودش گرفته وهر روز هم که میگذره قشنگتر و قشنگتر میشه و اینم ما سه نفر پسرم تو 16 ماهگی بعد از 5 ماه از در اومدن دندون هشتمش دو تا دندون دراورده شنبه 13 مرداد دندون نیش پایینت دراومد و امروزم دیدم دندون کرسی بالات هم دراومده ولی دیروز نه تقریبا دو هفته پیش دراومده ولی من ندیده بودم و از اونجایی هم که اصلا موقع دراومدن دندونات اذیت نمیکنی متوجه نشده بودم ولی هنوز از حرف زدن خبری نیست ولی فقط موقع گریه مامان میگی شایدم من اینجوری فکر میکنم راستی چهارشنبه 10 مرداد برای چکاپ رفتیم پیش دکتر امینی...
15 مرداد 1392

نی نی شکمو

سلام دوستای گلم من تو جشنواره نی نی شکمو شرکت کردم حتما لطفا به من رای بدین دوستون دارم هوارتا: ...
31 تير 1392

شیطونک

سلام عسلی یعنی هر چی بزرگتر میشه شیطون تر و وروجک تر میشه دیگه نمیشه جمعت کرد مخصوصا وقتی یه جا بریم که آب باشه یا یکی مشغول آشپزی باشه این عکسا همه چی رو نشون میده:       یعنی تو آخر آشپز میشی    در هر حالت مشغول شیطونی      دلم خوشه با تو میشه خونه تمیز کرد     دیگه بابائی از بس دنبال تو راه رفت خسته شد وروجک   اینم غش کردن بعد از یه روز شیطونی ...
30 تير 1392

گردش

سلام عزیز مامان پسری یه کم سرما خورده بودی و ما هم یه سر به دکتر جون زدیم و خوشبختانه یه سرما خوردگی ساده بود و با شربت خوب شدی و اما وقتی آماده سده بودیم بریم دکتر: یعنی تا در خونه باز میشه شما میپرید روی پله ها و دیگه نمیشه جمعت کرد جمعه هم رفتیم باغ و شما حسابی خوش گذروندی و بازی کردی تا 4 صبح پابه پای همه ما بیدار بودی صبح هم اول همه بیدار شدی ولی اینقدر هم که پسرم خوش اخلاقه همه عاشقش میشن و کسی حس نمیکنه که یه بچه تو جمعه اینم پسر هندونه خور من که عاشقشم   ...
23 تير 1392

دارم خاله میشم

هورا ا ا ا ا ا ا ا ا یعنی اینقدر خوشحالم که نمیدونم با چه کلماتی خوشحالیمو بیان کنم بالاخره دارم خاله میشم وای یعنی به جرات بگم این خبر یکی از بهترین خبرائی بوده که تو عمرم شنیدم آره گل پسرم شما هم داری پسر خاله میشی خاله سمیرا که تو رو اندازه یه دنیا دوست داره خودش میخواد برامون یه نی نی ناز و سالم بیاره ایشالا که زیر سایه پدرو مادر باشه و نامدار یعنی وقتی عمو حمید این خبر و بهم داد چنان جیغی کشیدم که تو ترسیدی و پریدی تو بغلم و از عمو حمید هم خواستم که من این خبر خوب و به مامان جون و باباجون بدم تا مشتلوق بگیرم و باباجون اینقدر خوشحال شد و زد زیر گریه بعدم به مامان جون گفتم بعد هم زنگ زدم شیراز به خاله شیرین گفتم...
23 تير 1392