سامسام، تا این لحظه: 12 سال و 21 روز سن داره

مامانی و گل پسرش

دارم بزرگ میشم

سلام دردونه من: عزیزترینم میتونم به جرات بگم که خدا یکی از بهترین فرشته هاش رئ گلچین کرد و برای من و بابایی فرستاد تا زندگی عاشقانه ما رنگ دیگه ای بگیره اصلا نه رنگین کمونی بشه نمیدونم از کجا اومدی که اینطور شادی و خنده رو با خودت برای زندگیمون ارزونی داشتی مامانی نمیتونه چطور احساساتش رو برای تو بهترینش بیان کنه فقط میتونم بگم کاش لیاقت بهترینم رو داشته باشم بتونم اون چیزایی رو که لایقش هستی برات فراهم کنم یه زندگی آروم و پر از شادی که بتونی توی اون به بهترین نحو رشد کنی و به تمام آرزوهای قشنگت برسی عاشقانه دوست دارم حالا بعد از این لاو ترکوندن بریم سر حال و روز این روزای قشنگمون: پسرم داری قد میکشی و...
26 آذر 1391

آتلیه 2

عشق مامان دلم میخواد تمامی لحظات قشنگ زندگیت رو ثبت کنم برای همین برای بار دوم و 8 ماهگی شما رفتیم آتلیه سها و کلی عکس خوشکل ازتون گرفتیم نمیدونی انتخاب بین 300 تا عکس فوق العاده زیبا چقدر سخت بود: گل پسرم رفته پیشواز کریسمس منم حسودیم شد و با گل پسرم چند تا عکس خوشکل انداختم یعنی عاشقتم و اینم جدیدترین اسمورف کشف شده اینم سام فضا نورد کجا میخوای بری مامان و تنها بزاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نفسمی تووووووووووووووووووووووو اینم هندونه شب یلدا که چقدر شیرینه آقا لطفا با اون دستای خوشکلتون برای ما هم یه فال حافظ بگیرید ...
22 آذر 1391

چقدر دیر کردیم

سلام گل گل مامانی امروز اومدم با کلی خبرای جدید باورم نمیشه که یک ماه به وبلاگت سر نزده باشم آخه شما حسابی وروجک شدی و دیگه وقت آزاد برای مامانی نمیزاری حسابی بازیگوشی میکنی و فقط دلت میخواد باهات بازی کنن تا مامانی رو زمین میشینه میخوای ازم بالا بکشی تازگیها هم که با دندونت میخوای ازم بالا بکشی راستی نفسم یک هفته ای هم میشه که میشینی ولی طاقت نداری و زود میخوای بری سراغ فضولی کردن چند شب هم میشه که خیلی بد میخوابی و حسابی بیقراری آخه دندونای بالات دارن در میان و لثه هات حسابی متورم شده میدونم درد داری ببخشید که نمیتونم کاری برات بکنم شما 8 روزه پیش 8 ماهگی رو پشت سر گذاشتی و وارد نهمین ماه زندگی قشنگت شدی البته 9 ...
22 آذر 1391

چکاپ 7 ماهگی

سلام عشق مامانی گل پسرم الان توی خواب نازی و مامان عاشق اینه که شما رو تو خواب تماشا کنه چون واقعا تماشایی میشی من و شما یکشنبه 21 آبان برای چکاپ شما رفتیم بیمارستان صارم البته که 2 بار مجبور شدیم بریم دفعه اول که دکتر نیومده بود دفعه دوم هم باز 1 ساعت برای اومدن دکترت معطل شدیم و البته بماند که دکتر تهرانی نبود و من از دکتری هم که جای ایشون بود راضی نبودم چون بخاطر اینکه دیر اومده بود عجله داشت ولی خدا رو شکر همه چیزه شما خوب بود و وزنت که 8730 بود با وجود اینکه شما خوب غذا نمیخوری ولی دکتر گفت با توجه به وزن تولدت خوبه اندازه های دیگه هم که دور سر:45 و قد هم :70 بود کمتر از ماه پیش بود و این یعنی دکتر عجله داشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟...
23 آبان 1391

یه روز قشنگ

نفسسسسسسسسسسسسسسسسسسم: یه روز قشنگ که ما رفته بودیم خونه خاله نازیلا کرج که همزمان با تولد بابایی بود ولی عکساشو من تازه از خاله سمیرا گرفتم که الن برای شما میزارم تا بدونی چه روز خوبی بود: مگه شما تا حالا میوه ندیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   ما سه نفر کیک تولد بابایی و باز ما سه نفر مردای زندگی من عاشقتونم و براتون بهترینها رو آرزو میکنم زندگی مامان شیرینی تمام لحظات من همیشه بخند حتی به سختیها   ...
23 آبان 1391

ورود به 8 ماهگی

سلام عسل مامانی یا به قول زن دایی هما شکلات آره تو واقعا شکلات شیرینی نفس مامانی و امروز 7 ماهگی رو پشت سر گذاشتی و وارد ماه 8 زندگی قشنگت شدی بعد از این 7 ماه دیگه صاحب 2 تا دندون خوشکل تیز شدی که هی مامانی رو موقع شیر خوردن گاز میگیری و غذا خوردن و با سوپ ساده و حریره بادام شروع کردی به اضافه میوه سیب موز و گلابی که گلابی رو از همه بیشتر دوست داری و ماست که خیلی با علاقه و اشتیاق میخوری اینم پسری در حال خوردن ماست روز جمعه 12 آبان هم با اکیپ دوستامون (خاله بهاره اینا) به باغ زاگون رفتیم که حسابی هوا پاییزی و سرد شده بود شما هم 5 تا لباس تنتون کرده بودم که حسابی تپلی شده بودی و شما هم طبق معمول حسابی خوش اخل...
14 آبان 1391

دس دسی

عزیز مامانی فقط 5 روزه دیگه مونده که شمای وروجک وارد ماه هشتم زندگی قشنگت بشی و: امروز پسرم یاد گرفت دس دسی کنه قربونت بشم وقتی هم دستای کوچولوتو به هم میزنی صدای ناز و قشنگی در میاره که مامانی میخواد غش کنه عسلکم امروز صبح فقط یه بار بهت گفتم و یادت دادم و پسرکم از اونجایی که خیلی باهوشه زودم یاد گرفت مامانی عاشقانه منتظره که کارای جدیدتو ببینه نفسم راستی پسرک مامانی کم کم داره تمرین برای نشستنم میکنه ولی هنوز به تنهایی نمیتونی بشینی  فکر کنم تا یه هفته دیگه اینکارو هم یاد بگیری ...
9 آبان 1391

مرواریدای پسرم

سلام گل مامانی که بالاخره دندون نون خوردن درآورد................ آره عشق مامانی مرواریدای سفید خوشکلت بالاخره خودشونو نشون دادن تا شما دندون دار بشی خدا رو شکر مثل همیشه که نشون دادی خیلی صبوری ایندفه هم ما رو اذیت نکردی با وجود اینکه میدونم خودت اذیت شدی و صبح روز چهارشنبه 26 مهر وقتی که 6 ماه و 12 روز  داشتی اولین مرواریدت در اومد اونم روز دومی که تو مسافرت شمال بودیم عمع جونت داشت بهت آب میداد که گفت احساس کرده که لیوان صدا داده و وقتی مامانی انگشتشو روی لثت کشیدم دیدم که بله یه چیز تیز از لثت بیرون زده خدای من چقدر خوشحال شدم و همه هم خوشحال شدن و اما دیروز یعنی 5 مهر 9 روز بعد از اولین دندونت خونه مامان جون بود که مت...
6 آبان 1391

واما مسافرت

ما برگشتیم البته یک هفته ای میشه که برگشتیم ولی چون سرمون خیلی شلوغ بود تازه میخوایم از مسافرتمون بگیم که خیلی هم خوش گذشت: سه شنبه 25 مهر بابایی ساعت 3 از سر کار اومد و ما راهی شمال شدیم این اولین مسافرت پسری به شمال و کنار دریاست ساعت 7 هم رسیدیم به ویلای عمو مجید که بین نوشهر و نور قرار داره و کنار دریاست همه اعضای خانواده بابایی اومده بودن به غیر از عمو حمید که بعد از ما اومدن طبق روال هر ساله که به خاطر تولد درسا که 20 مهره و تو این چند سال همیشه این موقع ما شمالیم و برای درسا جشن میگیریم و کلی کادو ردو بدل میشه چون برای بقیه بچه ها هم همه کادو میگیرن و شما هم امسال به جمع کادو بگیرا اضافه شدین و 4 تا کادوی خوشکل هم گیرت ...
6 آبان 1391