یکی یه دونه
سلام یکی یه دونه گل گولخونه:
از دست وروجکیهای شما دیگه نمیدونم چی کار کنم جرات ندارم بیام پای کامپیوتر بشینم تا این لحظه چند بار خاموش کردی و چند بارم دست کاری الانم از بابایی خواستم یه کم سرگرمت کنه تا من بتونم یه کم برات بنویسم
و اما اتفاقات این ماهی که گذشت:
برای تعطیلات تاسوعا و عاشورا طبق روال هر ساله رفتیم مشهد دیدن خانواده پدری که حسابی دلتنگ شما بودن و این هم روایت تصویری مشهد:
مادر جان دیگه تو مسافرت به خودت استراحت بده بیخیال آشپزی
اینم سوغاتی شما که عزیزجونت از قشم آورده بودن
سواری با سه چرخه پرهام پسر عمه مهربونت
اینم تریپ زمستونه عزیز مامان
اینم از قابلمه بازی تو و آرتا خونه خاله تکتم که حسابی شیطونی کردین و ما شب و اونجا موندیم
ماشین آرتایی بود ولی شما تنهایی میخواستی سوار شی و در هیچ صورتی راضی نبودی کسی باهات باشه
یه اعتراف کوچیک:من اونجا و وقتی در کنار آرتا بودی فهمیدم که پسرم چقدر خوبه
سام و پرهام
و اما این عکس :
یه شب به همراه چند تن از دوستان برای صرف شام رفتیم رستوران شیان توی لویزان شما به همراه بابایی و رومینا و النا رفتین کنار حوض آب و یه دفعه بابایی تو رو این شکلی مثل یه موش آب کشیده تحویل من داد واقعا اون موقع خشکم زده بود و نمیدونستم چیکار کنم
اینم توی یه مهمونی
پسری در حال مرتب کردن لباساش
اینجا هم که به همراه خاله سمیرا برای دیدن مراسم عزاداری رفته بودی
قربون اون ژستت برم که اینطوری با تبلت بازی میکنی
فضولچه در حال باز کردن قوطی وازلین
جیگر مامان داره کفش مامانی رو امتحان میکنه ببینه جنسش خوبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جمعه با خاله سمیرا و پسرم رفتیم خانه کودک فراز برای پسرم کتاب بخرم شما هم با خاله جون دم در سرگرم بودی اول از اون عروسکه ترسیدی ولی بعد بخاطر شکلات رفتی بغلش
اینم کار جدیدتون که روی همه چی از جمله سطل کنار تختت میایستی
اینم وقت خواب که یا تو بغل بابایی میری یا مامانی
اینم پسر خوشتیپم توی تولد خاله ملیحه و عمو سعید
دیشب هم که به پیشنهاد بابایی بعد از کلاست بردیمت سرزمین عجایب که حسابی بهت خوش گذشت و حسابی بازی کردی بابایی ممنونیم که با همه خستگیت وقتی کنار مایی برای ما وقت میزاری
موقع برگشتن هم اصلا بدقلقی نکردی عزیز مامان
و اما این روزهای ما هم میگذره در کنار شیطونیهای شما با هم کلاس میریم و بازی میکنیم کتاب میخونیم ولی شما همچنان قصد صحبت گردن نداری و همون چند تا کلمه رو میگی و فقط بابا از دهنت نمیوفته و موقع دیدن بابایی بال در میاری
خاله سمیرا برات تخم کبوتر هم آورد ولی فکر کنم تغلبی بودن
دوست دارم یه عالمه هر چی بگم بازم کمه