سامسام، تا این لحظه: 12 سال و 21 روز سن داره

مامانی و گل پسرش

یکی یه دونه

1392/9/11 0:23
نویسنده : سولماز
903 بازدید
اشتراک گذاری

سلام یکی یه دونه گل گولخونه:

از دست وروجکیهای شما دیگه نمیدونم چی کار کنم جرات ندارم بیام پای کامپیوتر بشینم تا این لحظه چند بار خاموش کردی و چند بارم دست کاری الانم از بابایی خواستم یه کم سرگرمت کنه تا من بتونم یه کم برات بنویسم

و اما اتفاقات این ماهی که گذشت:

برای تعطیلات تاسوعا و عاشورا طبق روال هر ساله رفتیم مشهد دیدن خانواده پدری که حسابی دلتنگ شما بودن و این هم روایت تصویری مشهد:

سام

مادر جان دیگه تو مسافرت به خودت استراحت بده بیخیال آشپزی

سامسام

اینم سوغاتی شما که عزیزجونت از قشم آورده بودن

سام

سواری با سه چرخه پرهام پسر عمه مهربونت

سام

سام

اینم تریپ زمستونه عزیز مامان

سامسام

سامسام

اینم از قابلمه بازی تو و آرتا خونه خاله تکتم که حسابی شیطونی کردین و ما شب و اونجا موندیم

سام

ماشین آرتایی بود ولی شما تنهایی میخواستی سوار شی و در هیچ صورتی راضی نبودی کسی باهات باشه

یه اعتراف کوچیک:من اونجا و وقتی در کنار آرتا بودی فهمیدم که پسرم چقدر خوبه

سامسامسام

سام و پرهام

سام

و اما این عکس :

یه شب به همراه چند تن از دوستان برای صرف شام رفتیم رستوران شیان توی لویزان شما به همراه بابایی و رومینا و النا رفتین کنار حوض آب و یه دفعه بابایی تو رو این شکلی مثل یه موش آب کشیده تحویل من داد واقعا اون موقع خشکم زده بود و نمیدونستم چیکار کنم

سام

اینم توی یه مهمونی

سام

پسری در حال مرتب کردن لباساش

سامسام

اینجا هم که به همراه خاله سمیرا برای دیدن مراسم عزاداری رفته بودی

سامسام

قربون اون ژستت برم که اینطوری با تبلت بازی میکنی

سام

فضولچه در حال باز کردن قوطی وازلین

سامسام

جیگر مامان داره کفش مامانی رو امتحان میکنه ببینه جنسش خوبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سامسامسام

جمعه با خاله سمیرا و پسرم رفتیم خانه کودک فراز برای پسرم کتاب بخرم شما هم با خاله جون دم در سرگرم بودی اول از اون عروسکه ترسیدی ولی بعد بخاطر شکلات رفتی بغلش

سامسامسام

اینم کار جدیدتون که روی همه چی از جمله سطل کنار تختت میایستی

سام

اینم وقت خواب که یا تو بغل بابایی میری یا مامانی

سام

سام

اینم پسر خوشتیپم توی تولد خاله ملیحه و عمو سعید

دیشب هم که به پیشنهاد بابایی بعد از کلاست بردیمت سرزمین عجایب که حسابی بهت خوش گذشت و حسابی بازی کردی بابایی ممنونیم که با همه خستگیت وقتی کنار مایی برای ما وقت میزاری

سامسامسامسام

موقع برگشتن هم اصلا بدقلقی نکردی عزیز مامان

و اما این روزهای ما هم میگذره در کنار شیطونیهای شما با هم کلاس میریم و بازی میکنیم کتاب میخونیم ولی شما همچنان قصد صحبت گردن نداری و همون چند تا کلمه رو میگی و فقط بابا از دهنت نمیوفته و موقع دیدن بابایی بال در میاری

خاله سمیرا برات تخم کبوتر هم آورد ولی فکر کنم تغلبی بودن

دوست دارم یه عالمه هر چی بگم بازم کمه

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان کوروش
17 آذر 92 23:43
سلام چه عکس های قشنگ و متنوعی پسر گلتون رو بجای من ببوسید خیلی بانمکه