قصه ی ما 2
خوب جونم برات بگه که مامانی با هزار امید و آرزو راهی کرمان شد....
اونجا با دوستای جدیدی آشنا شدم که هم اتاقیهای من بودن اولین کسی که دیدم خاله تکتم بود که اونم مشهدی از آب در اومد(خاله تکتم یه گل پسره 3 ماهه داره به اسم آرتا که همبازی شما میشه)
خاله بهاره و خاله هدی یک هفته بعد اومدن که از شانس خوب مامانی اونا شیرازی بودن بعد از گذشت 9 سال تا الان ما دوستای خیلی خوبی برای هم شدیم....
این دوستیها باعث شد مامانی لحظات خیلی خوبی رو توی دانشگاه تجربه کنه
حالا بریم سر اصل مطلب یعنی اولین بار که مامانی و بابا جون همدیگه رو دیدن......
بابا جون دبیر انجمن اقتصاد بود یعنی رشته ای که مامانی هم قبول شده بود بابا جون باید سر کلاس ورودیهای جدید که ما باشیم میومد و راجع به دانشگاه و رشته توضیح میداد مامانی هم از اونجا که اصلا شیطون نبودآخره کلاس نشسته بودو با خاله ریحانه یکی از همکلاسیاش اذیت میکرد بابایی اول کلاس راه میرفت و سخنرانی میکرد ما هم مشغول مسخره بازی بودیم....... و بعد قرار شد یه دختر و یه پسر به عنوان نماینده کلاس ما برای ارتباط با انجمن انتخاب بشه که از قضا مامانی شما انتخاب شد
و این طوری بود که من و بابا جون که البته اون موقع آقای جعفرزاده بود با هم بیشتر در ارتباط قرار گرفتیم و اینم از قصه اولین روزی که ما همدیگرو دیدیم