سلااااااااام
سلام نفس من
امروز پنجمین روز تولدته غیر از روز اول من بدترین روزهای زندگیمو پشت سر گذاشتم شب اول تولدت فهمیدن که تو زردی داری برای همین ساعت 12 شب تو رو از پیشم بردن تا زیر نور باشی ما فکر میکردیم فرداش تو رو مرخص کنن ولی فردا فهمیدیم که تو فاویسم داری مشکل خاصی نیست ولی همین باعث شد که تو رو بیشتر نگه دارن دیروز رفتم با هزار امید که بیارمت خونه ولی زردیت بالاتر رفته بود ومن و داغون کرد با وجودی که همیشه به همه امیدواری میدم و میدونستم مشکل خاصی نیست ولی شکستم
واقعابدترین لحظات عمرمو داشتم دلم نمیخواست یه لحظه دیگه زنده باشم همش به خودم میگفتم تو چه گناهی داری که باید از همین اول این همه سختی رو تحمل کنی همین باعث میشد احساس عذاب وجدان شدیدی داشته باشم
ولی امروز که اومدیم بیمارستان و زردی شما پایینتر اومده بود تازه تونستم یه نفس راحتتر بکشم دکترت قول داد ایشالا فردا که زردیت پایینتر اومد تو رو مرخص کنه
باور کن دیگه تحمل یک ثانیه خونه بدون تو رو نداریم
بابا نوید بخاطر من خیلی خودشو کنترل میکنه ولی اونم امروز ترکید
آخه بیوجدان قرار نبود از همین اول ما رو تنها بزاری ما دیگه 3 نفریم قرار نیست که بازم من و بابایی 2 تایی بگذرونیم ما به هم قول دادیم همیشه در کنار هم باشیم قربونت برم ولی بازم ممنونم که تو سالمی و با اومدنت ما رو خوشبختترین پدر و مادر روی زمین کردی