سامسام، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

مامانی و گل پسرش

پیک نیک

سلام عزیز مامان با پسر گلم برای اولین بار رفتیم پیک نیک 2 شب رفتیم یه باغ توی زایگان یه روستا بعد از فشم به همراه بابابزرگ و خاله سمیرا و خانواده عمو سعید خیلی خوش گذشت و شما هم مثل همیشه آقا بودی کنار روذخونه بود و خیلی هوای خنکی داشت آب رودخونه هم خیلی سرد بود عمو حمید یه کوچولو پاهاتو تو اب زد که اصلا خوشت نیومد و زدی زیر گریه(یه کوچولو) دو شب اونجا بودیم که حسابی روحیه هممون عوض شد راستی اونجا برای اولین بار یه غلت زدی که سرت به زمین خورد و یه کم درد گرفت وبهت بر خورد ولی خوب مامانی تازه اوله زمین خوردنته اشکال نداره بزرگ میشی یادت میره عاشقتم فسقلی من اینم بعد از اینکه سرت به زمین خورد ...
30 مرداد 1391

کلی کار جدید

سلام گلم بعد از چند روز اومدم با کلی کار جدید که شما یاد گرفتی: از سه شنبه 24 مرداد یعنی وقتی 4 ماه و 10 روزت شد زبونت و یه کوچولو در میاری و دهنت و پر تف میکنی صدا در میاری بووووو کلی هم این موضوع خوشحالت میکنه چهارشنبه صبح هم خاله تکتم با فسقلیش آرتا از مشهد به خونه ما اومدن تو هم ساعت 7 صبح بیدار شدی که اصلا عادت نداری برای همین تا شب خیلی غر زدی ولی فکر کنم تحت تاثیر آرتا که 6 ماه از تو بزرگتره قرار گرفتی و میخوای راه بیفتی البته راه که نه باسنتو هوا میکنی و پاهاتو فشار میدی که به جلو بری و امروز که شنبه است موفق شدی یه کم جلو بری فکر کنم قراره خیلی زود راه بیفتی 3 روز خاله تکتم با آرتای وروجک اینجا بودن و من ا...
28 مرداد 1391

عکسای 4 ماهگی

اینم عکسای گل پسرم که روز شنبه 14 مرداد درست در 4 ماهگی پسرم تو آتلیه سها گرفته شدن: اول پسرم مشغول زدن گیتار شد بعدم با سه تا فسقلی مشغول بازی شد بعد که خسته شد به بند رخت آویزونش کردیم بعدم گفتیم وزنش کنیم ببینیم چند کیلو شده این عکسو برای پاسپورتت گرفتیم اینم پسر خوش خنده من که با وجودی که خسته شده بود بازم میخندید ...
16 مرداد 1391

دکتر

سلام نفسم عشق مامانی 2 روز بود که هر چی میخورد بالا می آورد گفتم شاید سردیش کرده عرق نعنا و نبات بهت دادم ولی بهتر نشدی دیگه بردیمت دکتر که گفت احتمالا زیاد خوردی یا با حرص خوردی ولی به نظر من که تو کم خوراکی و شیر خیلی کم میخوری ولی دکتر نظر دیگه ای داشت ولی به هر حال بعد از بردنت دکتر خدا رو شکر حالت خوب شد فکر کنم فقط میخواستی ویزیت دکتر و بدیم(فدای یه تار موت) امروز هم عزیز جونت بر میگرده مشهد شب هم همگی خونه مامان جون افطاری دعوتیم البته من و تو که روزه نیستیم                         &n...
15 مرداد 1391

گل پسر قند عسل

سلام عشق مامانی یک هفته غیبت چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟توضیح میدم براتون............................... چهارشنبه پیش که شازده ١٠٠ روزه شدن با جناب آقای بختیاری صاحب خانه محترم و متعلغین که شامل :همسرشون پسرشون عروسشون دختر و داماد و نوه شون میشدن به همراه من و بابایی و البته گل سرسبد جمع یعنی شما رفتیم شیان به چه مناسبت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شیرینی به دنیا اومدن شما با ١٠٠ روز تاخیر البته بابایی چند بار به دلایل مختلف شیرینی داده بودن ولی آقای صاحبخانه محترم شام میخواستن و مگه میشه به صاب خونه نه گفت.................... اون شب خیلی خوش گذشت و ما تونستیم از زیر بار این وظیفه سر بلند بیرون بیایم اینم چند تا عکس از اون شب: ...
2 مرداد 1391

100 روزگی

          آره گل مامان تو امروز 100 روزت شد خوشحالم خوشحالم خیلی خوشحالم دلیل این همه خوشحالی هم فقط حضور پر از برکت و شادی تو تو زندگی من و بابا نوید که عشق ما رو پایدارتر و زیباتر کرد عزیزترینم امیدوارم روزای عمرت هر روز زیباتر و پربارتر و سرشار از عشق و شادی باشه همیشه بخند همیشه............................   ...
21 تير 1391

روز عکاسی

سلام نفسم دیروز روز عکاسی بود مامانی میخواست شما رو ببره آتلیه ولی گفتم شاید اذیت بشی و وقتی خاله آزاده که عکاس ماهریه پیشنهاد داد به خونه بیاد منم استقبال کردم وخاله جون دیروز ساعت 10.5 به خونه ما اومد مشغول صحبت شدیم و وقتی خواستیم آماده شیم برای عکاسی شما خوابتون گرفت برای همین خاله جون اول عکسای خوابیدتو گرفت بعد از یه چرت یه ربه بیدار شدی و خاله جون بقیه عکسا رو گرفت بعد از 2 ساعت دیگه خسته شدی و خوابت گرفت خاله جون 110 تا عکس از عشق من گرفت و گفت که شما خیلی بچه خوبی بودی و خیلی همکاری کردی و اینکه قیافت تو هر عکسی عوض میشه این عکسای اولیه ا...
21 تير 1391

نیمه شعبان

عیدت مبارک عزیزم البته این نوشته مربوط به هفته قبله که جشن نیمه شعبان بود شب مامانی وسایل پیک نیک و جمع کرد و به همراه خاله شکوفه اینا رفتیم بوستان جوانمردان ایران که شب افتتاحیه بود این اولین شبیه که شازده کوچولومونو بردی پارک خیلی هم خوش گذشت 5 شنبه هم خونه زن دایی طاهره دعوت بودیم که اونجا هم تمام کسایی که برای اولین بار تو رو میدیدن گفتن شما شبیه بابا نویدتی پس من چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اینم عکس روز نیمه شعبان ...
20 تير 1391

یه روز خوب یه روز بد

سلام عشق مامانی الان توی خواب ناز بعد از حمامی آخه هر وقت تو رو به حمام میبرم خسته میشه و معمولا به یه خواب حسابی میری میگم معمولا چون اصلا نمیشه روت حساب کرد پریروز یعنی شنبه خیلی آقا بودی خیلی کم غر زدی و یه خواب خوبم در طول روز و شب که باباجون هم که اینجا بود کلی ذوقتو کرد ولی امان از دیروز یعنی یکشنبه وای وای وای....... حسابی غر زدی و اصلا هم نخوابیدی دیشب هم ساعت 1 نصفه شب با چشای باز باز به من نگاه میکردی و میخندیدی تا ساعت 2 هر بار که فکر میکردم خوابی میزاشتمت سر جات باز هم بیدار میشدی............... خلاصه که اصلا نمیشه رو شما حساب کرد ولی با همه اینا عاشقانه دوست دارم گل پسرم   ...
19 تير 1391