سامسام، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

مامانی و گل پسرش

بازم مسافرت

سلام به همه دوستای عزیزم دوباره تاخیر بازم کامپیوترم قاطیده بود امشب داریم میریم شیراز الانم به خاطر تاخیر هواپیما برگشتیم منم گفتم تا نرفتیم یه کم از عکسای این روزای وروجک و بزارم تا ببینید چطور دمار از روزگار مامانی در آورده همه کمدا روزی 10 بار خالی میشه و منم 10 بار میزارم سر جاش از شکستن هم نگو که همه چی ناقص شده و همچنین بلند گوی سینمای خانگی که اونم به جمع همه چیای داغون اضافه شده: اینم از روزگار ما: اینم پسری تو روز و ساعت تولد یکسالگی اینم از راننده ما پسرم عاشق دوغ در حد تیم ملی   خونه مامان جون که دیگه از دستت میترکه   اینجا توی تولد با اون همه صدا...
28 ارديبهشت 1392

آتلیه 3

پسرم وارد یکسالگی شد و ما هم برای همین رفتیم سراغ آتلیه و اینبارم بابایی باهامون اومد و ما یه عکس سه تایی هم گرفتیم: پسرم برامون یه چائی قند پهلو ریخت آقا خودشونو برای مسافرت مهیا میکنن و پسری یکساله میشود این عکسا رو روز چهارشنبه 21 فروردین ساعت 9.5 شب تو آتلیه سها انداختیم البته که اینبار کارمون خیلی سخت بود چون وروجک دیگه یه جا بند نمیشد و همش باید میگرفتیمش و همش دنبال فضولی کردن و به هم ریختن دکورا بود ...
15 ارديبهشت 1392

اولین نوروز

عیدتون مبارککککککککککککککککککککککککککککککککککک میدونم که 12 روز تاخیر داریم ولی همش دلیل داره توضیح میدم همونطور که قبلا هم گفتم روز 29 اسفند ساعت 2.5 ظهر به سمت مشهد رفتیم تا عید رو در کنار خونواده پدری باشیم اما قبلش در کنار سفره هفت سینمون که اولین هفت سین پسرم بود چند تا عکس یادگاری گرفتیم: پسرک شیطون مامانی که تا روی میز گذاشتیمش رفت سراغ سنجد ما سه نفر بعد از عکاسی رفتیم فرودگاه و به مشهد روانه شدیم تا روز یکشنبه 4 فروردین هم در مشهد کلی خوش گذروندیم عیدی گرفتیم و البته که آتیش سوزوندیم اونم از نوع حسابیش هیچ جایی از نگاه تیزبین پسرکم دور نمود و البته که همه عاشق نفس مامان ...
12 فروردين 1392

اولین اصلاح

سلام عشق مامانی: سه روز دیگه بیشتر تا عید نمونده و ما هم همه کارامونو کردیم سفره هفت سین رو انداختیم درسته که موقع سال تحویل مشهدیم ولی مامانی همیشه سفره رو میندازه تا برکت برامون بیاره و در ادامه کارای عید شما رو هم بردیم آرایشگاه تا اون زلفای پریشون رو مرتب کنیم و این شد حاصل کار: قبل از اصلاح در حین کار و این هم در پایان نتیجه کار درسته که زیاد مو نداشتی ولی با این وجود خیلی تغییر کردی واین هم سامی که توی آرایشگاه هم دست از سر تلفن و ایو ایو بر نمیداره یه چمدون گذاشتم تو اتاقت و هر چیزی که یادم میاد لازم داریم بر میدارم تا بریم مشهد دست بوس بابابزرگت که دی...
27 اسفند 1391

11 ماهگی

سلام عسلم 11 ماهگیت مبارک عشق مامانی چقدر همه چیز زود میگذره فقط یک ماهه دیگه تا تولد یکسالگی بهترینم مونده وای که چقدر کار دارم دلم میخواد یه تولد توپ برات بگیرم میدونم که تو زیاد چیزی از این تولد یادت نمیمونه ولی عکساش میمونن و تو میتونی بفهمی که همه زندگی مامان و بابا برای تو و شادی تو حسابی شیطون شدی خدا به دادم برسه کشو رو مرتب میکنم همنوز سه ثانیه نگذشته دوباره همه چیزش رو زمینه: یاد گرفتی قد بلندی کنی و هیچی نباید دم دستات باشه اونایی که تو دهنتونه گوش پاک کنه نباید تو دهن بره هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الو کردنم که یاد گرفتی و همه چیز میره دره گوشت ...
14 اسفند 1391

تولد مامان جون

سلام قند عسل یکشنبه 1 بهمن تولد بهترین مادر دنیا و البته امسال بهترین مادربزرگ دنیا بود آره عسلم مامان حون که تو رو اندازه ی همه دنیا دوست داره توی اول بهمن به دنیا اومده از خدا ممنونم که من و لایق داشتن همچین مادری دونسته و امیدوارم عمری طولانی و پر از شادی داشته باشه و نوه های بیشتری تو تولادی دیگش بغلش باشن مامان گلم به اندازه همه ی خوبیهات و مهربونیات دوست دارم سامی فضول به همراه بهترین پدربزرگ و مادر بزرگ دنیا البته ما هنوز کادو نگرفتیم و قراره از کیش کادوی مامان جونو بگیریم یادت نره ها راستی پسرم برای اولین بار خونه مامان جون حلیم خوردی اونم چه حلیمی مامان جون پز و خیلی هم خوشت اومد...
4 بهمن 1391

رفتیم تو تلوزیون

سلام عسلم همونطور که بهت گفته بودم ما رفتیم مهمونی خونه خانم مزدرانی برای برنامه دستپخت مامان که بالاخره برنامه ما رو روز پنجشنبه 28 دی ساعت 1 از برنامه خانواده نشون دادن و پسرم معروف شد هورا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا خیلی از دوستای قدیمی مامان که حتی من شمارشونو نداشتم کلی پیغام خوب برایم فرستاده بودن که ما رو دیدن اتفاق جالبی بود تو فیس بوک هم کلی کامنت خوب گرفتیم راستی سه شنبه 3 بهمن با بابایی داریم میریم کیش خوش بگذرونیم تا پسری تو سال اول زندگیش هم دریای شمال و دیده باشه هم جنوب از اون ور هم من و شما میریم شیراز برای عروسیه دانیال فکر کنم یه یک ماهی ازمون خبری نباشه ولی بر میگردیم با کلی حرف تازه ...
30 دی 1391

دندون پنجم

پسره دندون طلا گل گل مامانی دندون پنجمش هم در اومد دندون کوچولوتو میشه گفت اولین ساعت روز شنبه 23 دی خونه خاله سمیرا کشف کردم ولی فکر کنم یه روز جلوتر دراومده بود البته گل پسر مامانی یه کم هم مریض حال بود چون مریض شده بود و رفته بودیم دکتر آمپول هم زده بودی و زیادی سر حال نبودی پسرم تازه تو ده ماهگی هم یادش اومده 4 دست و پا بره البته زودم خسته میشی و ترجیح میدی سینه خیز به راهت ادامه بدی سلام کردن با سر رو هم مامان جونت یادت داد البته هر وقت عشقت بکشه یه چند روز رفته بودیم خونه مامان جون تا من لباس مامانی رو برای عروسی دانیال که چند روزه دیگه شیراز میریم بدوزم و بالاخره تموم شد و ما به خونه تشریف آوردیم ...
25 دی 1391

اولین قدم

اولین فصل پاییز زندگی قشنگت داره به پایان میرسه ولی مامانی برات بهار و توی تموم زندگیت آرزو میکنه و اما: با تمام شدن پاییز من سومین دندونه قشنگم و اولین دندون از فک بالا رو روز دوشنبه 27 آذر در آوردم تا بتونم چیزای بیشتری رو بهتر گاز بزنم همینطور مامانیمو گاز گازی کنم و البته بعد از چند روز تلاش برای ایستادن توی این کار استاد شدم و در عرض 5 ثانیه هر جایی رو که بتونم میگیرم و می ایستم میخواد میز تلوزیون باشه یا پایه مبل یا میز کامپیوتر و .... و همین طور دیروز یعنی 28 آذر اولین قدم رو هم برداشتم تا راه رفتن رو شروع کنم تا بتونم بهتر آتیش ببارونم مامانی برات قدمهای استواری رو آرزو میکنه شیر مرد من دیگه میتونم برای ما...
29 آذر 1391