سامسام، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

مامانی و گل پسرش

عکسای من از تولد تا 40 روزگی

  آقا سام در اولین لحظه تولد شازده پسر به همرام آقای پدر پسر عمو و دختر عمو رومینا خانم مادربزرگ و پدربزگ به همراه اولین نوه سام کوچولو و خاله جان 5 ساعت بعد از تولد 6 روزگی پسرو و اولین روزی که ازNICU پسرم و به خونه اوردیم 7 روزگی در حال آواز خوندن 12 روزگی گل پسرم   2 هفتگی ٢ هفتگی 15 روزگی 20 روزگی 20روزگی 25 روزگی   1 ماهگی 1 ماهگی به همراه پدرم 40 روزگی بعد از حمام 40 روزگی         ...
12 تير 1391

اولین مسافرت

سلام گل پسرم تو امروز وارده 54 امین روز زندگیت شدی حسابی شیطون شدی و دل مامان و بابا رو با اون خنده های نمکی آب میکنی منتظری تا باهات حرف بزنن تا حسابی بخندی هفته پیش دوشنبه 26 اردیبهشت رفتیم مشهد تا پدربزرگ و مادربزرگ و کلا خانواده پدری شما رو ببینن آخه میدونی که تو ادامه دهنده نسل جعفرزاده هستی یه مهمونی حسابی برای شما ترتیب داده بودن و بابابزرگت خیلی خوشحال بود خیلی خوش گذشت و همه متفق القول میگفتن شبیه بابا نویدی منم اینم عکس شب مهمونی خانواده سه نفره ما تولد رومینا خانم همراه با مهمونی تو شب 4 شنبه هم با مامان جون و باباجون بردیمت حرم زیارت امام رضا تو تمام مدت خواب بودی خاله...
5 خرداد 1391

چهل روزگی

امروز نفس زندگی من 40 روزه شد آره گل پسرم امروز وارد چهلمین روزه زندگی قشنگش شد امیدوارم این روزا رو دوست داشته باشه تو این 40 روز خیلی کم خوابیدی دلتم زیاد درد میگرفت ولی منم تمام سعیمو میکردم که زیاد اذیت نشی  تو این مدت واقعا زندگی من و بابا جونت رو زیر و رو کردی با اون لبخندای ریز و نمکی دلمونو حسابی بردی اعتراف میکنم فکر نمیکردم وجودت اینقدر زندگیمونو عوض کنه گر چه فرصت سر خاروندن هم ندارم ولی با یه لبخندت همه چی رو فراموش میکنم راستی تو اولین لبخند واقعیت رو تو بیداری در 1 ماهگیت زدی از اون به بعد هر وقت سر حالی باهات حرف میزنم میخندی بابا جونت که وقتی از سر کار میاد تو رو نمیشه از بغلش گرفت ر...
22 ارديبهشت 1391

16 روز گذشت

سلام نفس مامان تو امروز 16امین روز از زندگیتو پشت سر گذاشتی تو این مدت چون خیلی نا آرومی من نتونستم اتفاقات زندگیتو بنویسم برای همین الان همه رو برات میگم: تو رو شب اول با زردی 6 بستری کردن برای همین ما هر روز به بیمارستان میومدیم تا گل پسرمو ببینیم روزای خوبی نبود برای همین وارد جزییات نمیشم روز 19 فروردین بعد از 5 روز تو رو مرخص کردن و ما با هم به خونه اومدیم شب اول خوب بود فکر کنم تو هنوز فکر میکردی تو بیمارستانی و کسی نازتو نمیخره برای همین شب اول و خوب خوابیدی ولی من خوب نخوابیدم چون شب اولی بود که واقعا مادر شده بودم 20ام تو رو برای چکاپ پیش دکترت یعنی دکتر تهرانی بردیم تست زردیت هم خوب بود و دکتر گفت...
30 فروردين 1391

گل پسرم

عزیز من تو روز دوشنبه 14 فروردین ساعت 11:10  به این دنیا اومدی قدت 51 سانتی متره که فکر کنم فقط همین یک مورد به من رفتی وزنت 3560 گرمه البته دکتر بیشتر از اینا به ما گفته بود دور سرت شما رو ساعت 2 پیش من آوردن البته من و بابا جونت تو اتاق عمل شما رو دیده بودیم و از اونجایی که هزار ماشالا بچه آرومی هستید ساعت 6 اولین خندتو تحویل مامانی دادی عاشقتم تو از هر نظر شبیه بابا جونت شدی(پس من چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟) حتی جوش پشت لبت هم مثل بابایی ساعت 4 برای اولین بار بهت شیر دادم که بزرگترین لذت دنیا رو تجربه کردم ...
18 فروردين 1391

سلااااااااام

سلام نفس من امروز پنجمین روز تولدته غیر از روز اول من بدترین روزهای زندگیمو پشت سر گذاشتم شب اول تولدت فهمیدن که تو زردی داری برای همین ساعت 12 شب تو رو از پیشم بردن تا زیر نور باشی ما فکر میکردیم فرداش تو رو مرخص کنن ولی فردا فهمیدیم که تو فاویسم داری مشکل خاصی نیست ولی همین باعث شد که تو رو بیشتر نگه دارن دیروز رفتم با هزار امید که بیارمت خونه ولی زردیت بالاتر رفته بود ومن و داغون کرد با وجودی که همیشه به همه امیدواری میدم و میدونستم مشکل خاصی نیست ولی شکستم واقعابدترین لحظات عمرمو داشتم دلم نمیخواست یه لحظه دیگه زنده باشم همش به خودم میگفتم تو چه گناهی داری که باید از همین اول این همه سختی رو تحمل کنی  همین باعث م...
18 فروردين 1391

آخر انتظار

دیگه تموم شد کمتر از 12 ساعت دیگه من روی ماه گل پسرمو میبینم آره عزیزم امشب آخرین شب تنهایی منه از فردا ما با همیم تو توی بغل منی دیگه طاقتم تموم شده ساک و کریر و همه وسایل لازو رو دم در خونه گذاشتم فردا ساعت 7 صبح ما میریم بیمارستان تا توی کوچولو رو به این دنیای بزرگ بیاریم امیدوارم این دنیا هم لیاقت عزیزترین موجود زندگی ما رو داشته باشه منتظر دیدن روی ماهت ثانیه شماری میکنم دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارممممممممممممممم   ...
13 فروردين 1391

2 روزه دیگه

آره عزیزه مامان فقط 2 روزه دیگه مونده البته 2 روزم کمتر یعنی کمتر از 48 ساعت دیگه مامانی همه چیزو برای اومدنت آماده کرده حتی وسایل حمامتم سر جاشون گذاشتم دلم آب شد برای دیدنت همش لحظه ای رو که تو رو تو بغلم میذارن تصور میکنم عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم ...
12 فروردين 1391

5 روزه دیگه

دیگه داره لحظه نهایی نزدیک میشه آره عزیزم فقط 5 روزه دیگه مونده یعنی 5 روزه دیگه این موقع من و تو با همیم بعد از 9 ماه انتظار دیروز با باباجون رفتیم موسسه رویان و قرارداد نگهداری بند نافت رو هم بستیم دیگه کاری ندارم جز لحظه شماری برای دیدنت دلم داره آب میشه ...
9 فروردين 1391

فقط 7 روزه دیگه

سلام عزیزم فقط 7 روزه دیگه مونده که من روی ماه شما رو ببینم باورم نمیشه بر خلاف حرفای همه این 9 ماه برای من زود گذشت و من مثل بقیه مادرا تحملم تموم نشده دیگه دارم آخرین کارامو انجام میدم دیشب با باباجون رفته بودیم دنبال دوربین فیلمبرداری چون از این به بعد خیلی لازممون میشه که از توی وروجک فیلم بگیریم و لحظاتت رو برات ثبت کنیم مامانی ساک خودشو تو رو بسته و منتظره که 14 هم صبح ساعت 7 راهی بیمارستان بشه و با گل پسرش برگرده خیلیا منتظره اومدن تو هستن مامان جونت که حسابی نخودچیش تموم شده دایی محسن هم که مرتب زنگ میزنه بابا نوید هم که تا از سره کار میاد به اتاق شما سرک میکشه و................ عزیزم این 1 هفته رو هم ...
7 فروردين 1391