چهل روزگی
امروز نفس زندگی من 40 روزه شد
آره گل پسرم امروز وارد چهلمین روزه زندگی قشنگش شد امیدوارم این روزا رو دوست داشته باشه تو این 40 روز خیلی کم خوابیدی دلتم زیاد درد میگرفت ولی منم تمام سعیمو میکردم که زیاد اذیت نشی
تو این مدت واقعا زندگی من و بابا جونت رو زیر و رو کردی با اون لبخندای ریز و نمکی دلمونو حسابی بردی
اعتراف میکنم فکر نمیکردم وجودت اینقدر زندگیمونو عوض کنه گر چه فرصت سر خاروندن هم ندارم ولی با یه لبخندت همه چی رو فراموش میکنم
راستی تو اولین لبخند واقعیت رو تو بیداری در 1 ماهگیت زدی از اون به بعد هر وقت سر حالی باهات حرف میزنم میخندی
بابا جونت که وقتی از سر کار میاد تو رو نمیشه از بغلش گرفت
راستی 3 روزه دیگه داریم میریم مشهد چون بابابزرگت برای اولین نوه پسریش که شما باشین یه جشن گرفته و کلی مهمون دعوت کرده مامان جون و بابا جون هم دیروز رفتن مشهد که تو جشن شما باشن
خبرای بعدی بعد از برگشتن از مشهد.................