19 ماهگی
سلام همه زندگی من:
شیرینتر از جان من همه زندگی من پسر من امروز 18 ماهگی رو پشت سر گذاشتی و وارد نوزدهمین ماه از زندگی قشنگت شدی که این زندگی نه تنها برای تو که برای همه اطرافیانت بخصوص من و بابایی یه زندگی تازه بوده
هر روز هم که میگذره شیرینتر و خواستنی تر میشی دلم میخواد توی این لحظه ها موندگار بشم دلم میخواد ثانیه ها بایستن تا من بتونم یه دل سیر در تو زندگی کنم از نگاه کردنت از بوییدنت از لمس تنت از بوسیدنت سیر نمیشم که هر لحظه تشنه تر میشم
تو معنی واقعی عشقی تو مفهوم بودن و جاری بودنی تو تموم هستی من و بابایی هستی کاش لیاقت این همه خوبی رو داشته باشم همه هستی من بینهایت دوست دارم ممنونم که من و به عنوان مادر انتخاب کردی عاشقتم عشقی که تمومی نداره و هر دقیقه بزرگتر و بزرگتر میشه
و اما بعد از ابراز احساسات:
دیروز در یک اقدام هیجان انگیز برای من آلبوم عکس و از توی کتابخانه برداشتی و انگشت کوچیکتو روی عکس دایی محسن گذاشتی و گفتی دایی از اون چیزی که میشنیدم میخواستم غش کنم تو دایی رو که تا حالا ندیدی صدا کردی و چقدر هم که ذوق داشتی
ظهر هم دو بار گفتی عمه (با فتحه روی ع و میم) که بازم من کلی قربون صدقت رفتم
دیروز با هم کلی هم نقاشی کشیدیم و هنر نمایی کردیم:
به اصرار زیاد میخواستی همه مداد رنگیها رو توی مشتت بگیری مداد رو روی کاغذ میزاشتی و دون دون که تو کلاست میگیم رو میگفتی و خط خطی میکردی
آخه یه سوال جای سطل روی سره عایا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پسر خوشتیپ مامان به همرام پرنیا آماده رفتن به مهمونی خونه خاله سمیرا این بلوزت رو هم رومینا جون برات گرفته
اینجا پرنیا بهت گفت بخند و تو خیلی با نمک گفتی هه هه
اینجا احتمالا میز کامپیوتر و اونی هم که زیر پاته کیبورد کامپیوتر خونه خاله سمیرا
بنده خدا عمو سعید که جنابعالی ازشون بالا میری
یعنی عاشق این عکستم الهی فدات شم که کاربرد همه وسایل و بلدی
از اونجایی که خاله سمیرا و عمو حمید خیلی به حرف شما گوش میکنن تو هم سواستفاده میکننی هی دستور میدی و همه خونه رو بهم میریزی
راستی مامانی یادش رفته بود عکس شناسنامه و پاسپورتتو بزاره که اینجا میزارم:
خوب تا ببینیم کجا قسمت میشه بریم
تا بعد