این روزها
سلام به همه دوستای خوبم:
حکایت این روزهای من شده ریخت . پاش آقا سام و جمع کردنای من حسابی هم که وروجک شدن و نمیشه هیچی رو از دستشون گرفت چون جیغ بنفش میکشن ولی خوب میدونه که من از اون مامانا نیستم که زیر بار جیغ کشیدن و گریه برم
تازه پسری هنوز راه نیوفتاده به طرز بسیار زیبا و قشنگی توپ بازی میکنه که از خنده ریسه میریم
دیگه کابینت و کمدی نیست که از بازرسی آقا مخفی مونده باشه و چی بگم از غذا خوردنش که هیچی نگم بهتره چون دهن باز نمیکنه که چیزی بخوره
ولی وای از دست ....................................
بهتره همه چیزو با عکس ببینیم که گویای همه چیز است:
عشق برداشتن در وسایل و گذاشتن سر جاش
اینم آقا سام و دومین برف زندگانیش البته اولین برفی که لمس کردن
من عاشق طرز نشستن شما و تو هم عاشق تسبیح
فکر کنم اونجایی که دارید میرید داخل کمده هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
دیگه شازده کلید برق رو هم کشف کردن
اینم از ما سه نفر
اینا هم دونفر دیگه که خیلی شما رو دوست دارن خاله سمیرا و عمو حمید
خوب دیگه 6 روز دیگه بیشتر از سال 91 نمونده سالی که بهترین اتفاق زندگی من و بابایی رو رقم زد اونم چیزی نبود جز پا گذاشتن شما به زندگی ما که اونو پر از شادی و خوشی کرد دلم میخواد همونطور که تو بهترینها رو به زندگی ما دادی منم بهترینهای زندگیت رو برات رقم بزنم