مسافرت
سلام نفسم
امروز داریم میریم مشهد این دومین بار بعد از تولدته که میریم مشهد دیدن بابابزرگت آخه بابابزرگت بخاطر سن و مریضیشون نمیتونن بیان تهران پیش ما و از اونجایی که یه دونه من تنها نوه پسریه بابابزرگ خیلی دوست داره تهران هم که بخاطر اجلاس سران 5 روز تعطیل و جای موندن نیست ما هم از فرصت استفاده کردیم
بعد هم میریم شیراز عروسی خاله سارا دوست مامانی و دیدن فامیل مادریتون بعد از مسافرت شرح کامل رو برات مینویسم
از شنبه 4 شهریور که همزمان با تولد بابایی شد قطره آهن رو شروع کردی به خوردن در ضمن دکترت گفته که میتونم آب جوشیده هم بهت بدم که هنوز مامانی بهت نداده
حسابی هم برای خودت سینه خیز راه افتادی یه پتو برات رو زمین پهن میکنم ولی تا به خودم بیام از پتو بیرون زدی و هر چیزی رو هم به دهن کوچولوت میبری
شنبه 4 شهریور تولد بابا نویدت بود که شام به اتفاق عمو سعید اینا رفتیم فرحزاد البته مامانی امسال برای اولین بار هنوز کادوی بابایی رو نخریده آخه بخاطر تو روزا بیرون نمیرم شبا هم که خود بابایی هست نمیشه
5شنبه و جمعه هم کرج بودی مهمون عمو شاهین و خاله نازیلا که با هم و خاله سمیرا و خاله مایده رفتیم جاده چالوس شیرینی خونه خریدنشونو خوردیم و خیلی خوش گذشت
عکساش رو هم برات بعدن میزارم
پسرم از اونجایی که خیلی خوش خندست و مهربون همه دوسش داشتن و این دو روز اصلا بغل من نبودی خاله سمیرا که یه لحظه ازت دل نمیکنه
عاششششششششششششششششششششششششششششششقتم هوار تا
راستی فردا هم ششمین سالگرد ازدواج مامان و باباست
مامان و بابا از اینکه امسال تو جشنشون تو کنارشون هستی خیلی خوشحالن و ازت تشکر میکنن