ورود به 8 ماهگی
سلام عسل مامانی
یا به قول زن دایی هما شکلات آره تو واقعا شکلات شیرینی نفس مامانی و امروز 7 ماهگی رو پشت سر گذاشتی و وارد ماه 8 زندگی قشنگت شدی بعد از این 7 ماه دیگه صاحب 2 تا دندون خوشکل تیز شدی که هی مامانی رو موقع شیر خوردن گاز میگیری و غذا خوردن و با سوپ ساده و حریره بادام شروع کردی به اضافه میوه سیب موز و گلابی که گلابی رو از همه بیشتر دوست داری و ماست که خیلی با علاقه و اشتیاق میخوری
اینم پسری در حال خوردن ماست
روز جمعه 12 آبان هم با اکیپ دوستامون (خاله بهاره اینا) به باغ زاگون رفتیم که حسابی هوا پاییزی و سرد شده بود شما هم 5 تا لباس تنتون کرده بودم که حسابی تپلی شده بودی و شما هم طبق معمول حسابی خوش اخلاق بودی و دل همه رو بردی برای همه سوال پیش اومده بود که تو گریه هم بلدی چون اصلا غریبگی نمیکنی و راحت بغل همه میری و این باعث شد که عمو مهرداد و خاله مهرناز تصمیم بگیرن شما رو به عنوان دامادشون انتخاب کنن (البته اونا هنوز بچه ندارنا)
سام به همراه پدر زنش
اینم سام تخته باز که همه رغیباشو شکست داده و حریف میطلبه
راستی پسری نماز خونم شده و وقتی مامان جون و باباجونش نماز میخونن فکر میکنه دارن باهاش بازی میکنن:
قربون اون چشای مهربونت بشم من
و بالاخره سام شوتبالیست:
آره قلقلی مامان رو پای بابابزرگ نشسته بودی و با مامان جون شوت بازی میکردی و کلی هم میخندیدی
راستی حاجی صاحب خونمون هم از مکه اومدن و دیروز یعنی 13 آبان هم ولیمشون دعوت بودیم که شما هم تیپ مردونه زدین که دل همه رو بردین:
پسری در خواب ناز قبل از مهمونی
پسری در حال رفتن به مهمونی
و بالاخره یه کارای جدیدی داری میکنی و اونم اینکه دیگه میخوای بلند شی دستاتو به هر چی میگیری و خودتو بالا میکشی مخصوصا وقتی مامانی یا بابایی نشستن
فدی گل پسرم بشم که با بزرگ شدنش و مهربونیاش زندگی ما رو قشنگتر و قشنگتر میکنه و من از خدا ممنونم که این لیاقت رو نصیب من کرد که توی مهربون تو آغوش من بزرگ شی تولد 8 ماهگیت مبارک