11 ماهگی
سلام عسلم
11 ماهگیت مبارک عشق مامانی چقدر همه چیز زود میگذره فقط یک ماهه دیگه تا تولد یکسالگی بهترینم مونده وای که چقدر کار دارم دلم میخواد یه تولد توپ برات بگیرم میدونم که تو زیاد چیزی از این تولد یادت نمیمونه ولی عکساش میمونن و تو میتونی بفهمی که همه زندگی مامان و بابا برای تو و شادی تو
حسابی شیطون شدی خدا به دادم برسه کشو رو مرتب میکنم همنوز سه ثانیه نگذشته دوباره همه چیزش رو زمینه:
یاد گرفتی قد بلندی کنی و هیچی نباید دم دستات باشه
اونایی که تو دهنتونه گوش پاک کنه نباید تو دهن بره هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
الو کردنم که یاد گرفتی و همه چیز میره دره گوشت
عاشقتم مخصوصا توی خوابت که اینقدر معصومی
راستی دو هفته پیش رفته بودیم یه باغ توی برغان بعد از کرج شما بعد از اینکه حسابی شیطونی کردی در کمال ناباوری تو بغل بابایی خوابت برد
قربون اون لبات بشم من
این جمعه هم رفتیم خونه خاله بهاره مهمونی که یکی از دوستاشون سگ کوچولوش برفی رو هم آورده بودن اولش هیچ عکس العملی نشون ندادی ولی بعد از نیم ساعت حسابی با هم دوست شده بودین وروجک من نازش میکرد و اون سگم برات حسابی خودشو لوس میکرد
از شنبه هم تصمیم گرفتیم اطاقمون رو تمیز کنیم یعنی خونه تکونی ولی خدا به داد برسه با یه پسر شیطون که نمیذاشت هیچ کاری بکنم بعد از سه روز اطاق تموم شد
راستی یه روز رفتیم خونه خاله شکوفه که رورویک پرنیا پایین بود گذاشتمت توش ولی زیاد بهش علاقه نداری و دو قدم بیشتر باهاش بر نداشتی
تو این ماه 8 تا دندون داری برای چند لحظه میتونی واستی از تخت و مبل پایین اومدنو یاد گرفتی ولی نمیتونی بالا بری خودتو بالا پرت میکنی ولی نمیتونی بالا بکشی حرصت میگیره و جیغ میکشی دده و بابا هم که از دهنت نمیوفته
قربونت بشم با اون نشستنت که 2 ثانیه طول میکشه
تازگیها هم که همش انگشتتو دراز میکنی به همه جا اشاره میکنی که ببرنت خدا نکنه قابلمه رو گاز باشه که باید هزار بار درشو برداریم و به آقا نشون بدیم نکنه میخوای آشپز شی مامان جون
اینم از اتفاقات جدید.......................برمیگردیم