سامسام، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

مامانی و گل پسرش

جلسه آخر

سلام عشقم: چهارشنبه گذشته 1 آبان جلسه آخر ترم 3 کارگاه مادر و کودک پسرم بود کلی بازی کردیم ودیگه تو بازی کدو کدو و فرشته ها دست میزنن استاد شدی و بیشتر از همه کاراشو انجام میدی ولی با پشت میز نشستن مشکل داری و زود حوصلت سر میره منم زیاد بهت فشار نمیارم همکلاسی مورد علاقتم روشاست که دو هفته از تو بزرگتره یعنی اول فروردین و حسابی با هم سرسره بازی میکنین و وسایلتونو بهم میدین . ترم جدید هم از این چهارشنبه 8 آبان شروع میشه و اما چند تا عکس: اینم سام و روشا سام و همکلاسی جدیدش کوروش که یک هفته از پسرم بزرگتره سام و کوروش در حال خط خط دون دون سام و روشا در حال مبارزه برای...
6 آبان 1392

یه روز خوب

سلام همه زندگی من: امروز یکی از روزای خیلی خوب من و تو بود بعد از گذشتن تقریبا 2 هفته از زدن واکسن 18 ماهگیت که علاوه بر تب باعث شده بود اخلاقتم خیلی بد بشه امروز به روال سابق برگشتی آخه از اونجایی که شما خیلی پسر خوبی هستی مخصوصا توی جمع و همه عاشق رفتار اجتماعی شما هستن بعد از واکسن خیلی نق نق و و بغلی شده بودی و به غیر از بغل من و بابایی بغل هیشکی نمیرفتی و ورد زبونت فقط کلمه نهههههه بود اونم به شکل خیلی غلیظ حسابی هم خودتو خسته و کلافه کرده بودی هم من و بیشتر روزا خونه مامان جون بودیم ولی اونجا هم همش به من چسبیده بودی و جرات نداشتم برای یه لحظه جایی برم همش گریه میکردی و این همه رو متعجب کرده بود ولی الان دو سه روزه...
28 مهر 1392

واکسن 18 ماهگی

سلام عسل ماما نی: تو 18 ماهه شدی و روز کابوس من هم رسید چرا کابوس؟؟؟؟خوب معلومه به خاطر واکسنت که شنیده بودم از همه سختتره و همینطور هم بود ١٥ مهر صبح رفتیم مرکز بهداشت شهر زیبا بعد از واکسن که البته پسر صبورم زیاد اذیت نکرد رفتیم خونه مامان جونت که از شیراز اومده بود دلش هم کلی هوا تو کرده بود تا ظهر خوب بودی ولی از شب همه چی بد شد خیلی بد تمام شب رو تب داشتی از فردا صبحش  هم که دیگه نتونستی راه بری و با ترس پاتو زمین میذاشتی و همش توی بغل بودی و حسابی ناز کردی دیشب هم که تا صبح نه گذاشتی من بخوابم نه بابایی و همش دوست داشتی تو بغل بابایی باشی الانم که دارم مینویسم بازم تب داری و بهت قطره دادم الاهی مامان فدات بشه و...
25 مهر 1392

از شیر گرفتن پسری

سلام جیگر مامانی: بالاخره اون روزی که خیلی نگرانش بودم رسید از شیر گرفتن شما با اینکه خیلی دوست داشتم تا 2 سالگی بهت شیر بدم مجبور شدو این کار و توی 18 ماهگیت انجام بدم به دو دلیل: اول اینکه دیگه زخمای مامانی بینهایت غیر قابل تحل شده بودن و شیر خوردن تو برای من فقط گریه و درد  و عذاب غیر قابل تحمل بود و دوم اینکه اصلا غذا نمیخوردی و همه گفتن اگه از شیر بگیرمت درست میشه که همینطورم شد مامانی بعد از برگشتن از مسافرت یعنی 25 شهریور با رفتن به خونه مامان جون تو رو از شیر گرفتم و برخلاف تصوری که داشتم تو خیلی همکاری کردی روز اول ساعت 5 تا 6 صبح گریه کردی و من و بابا جون و مامان جون هم با تو گریه کردی دو شب بعد دو ب...
25 مهر 1392

سفرنامه هشتم

سلام گل من: اومدیم با بیشتر از 1 ماه تاخیر برای گزازش مسافرتمون به مشهد و شمال: با گل پسری برای بار سوم رفتیم مشهد دیدن خانواده باباجون 17 شهریور صبح ساعت 8 صبح به مشهد رسیدیم و جنابعالی کل پرواز و خوشبختانه خواب بودین و خونه عزیز جون بیدار شدی و خوشحال از دیدن پدر بزرگ مشغول بازی شدی و حسابی شیطونی و بعد هم که پسر عمه گلت آقا پرهام و دیدی گل از گلت شکفت و با همکاری هم خونه عزیز جون و ترکوندی: پدر و پسر منزل پدر بزرگ راننده کوچولوی ما عاشق موتور پسر عمه جون شدن سام و پرهام پسر عمه دوست داشتنیش این دفعه مسافرت پر باری داشتیم و تونستیم همه دوستای دوران دانشجویی مامان و بابا رو که...
25 مهر 1392

18 ماهگی

 ١٨ ماه گذشت از اولین روزی که دنیای ما با نفسهای تو عاشقانه تر شد و چه زیبا بود لحظه دیدن زیباترین فرشته خدا روی زمین و اشک شوقی که از داشتن این هدیه بهشتی روی گونه های من و پدرت سرازیر شد و بعد از گذشتن این 18 ماه هر روز و هر لحظه زندگی ما زیباتر میشه وقتی بزرگ شدن ثمره عشقمونو میبینیم که جلوی چشمامون قد میکشه راه میره و شیرین زبونی میکنه و با کاراش همه اطرافیانشو عاشق خودش میکنه زیباترین مخلوق خدا دوست دارم و تموم زندگی مدیون بودنت هستم ...
17 مهر 1392

عکسای جدید

سلام گل مامان این دفعه زود اومدم عکسای 16 ماهگی تو رو بزارم تا قبل از رفتن به مشهد همه چی رو گذاشته باشم راستی یه چند روزی میشه که دیگه اصوات زیادی رو به کار میبری کلمه آب و ماما رو قشنگ میگی وقتی هم تاب سوار میشی سعی میکنی تاب تاب عباسی رو بگی که فقط میشه آآ آآ یعنی مامان دلش برای ضعف میره هاااااا خواب وروجکی آخه مامانی دستت درد نمیگیره؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مردای زندگی من این عکس روز 28 ماه رمضون در هتل فردوسی مهمان مهندس عسکری دوست بابا جون پسرم مشغول گوش دادن به آهنگ چقدر تو آقایی بعدشم کلی رقصیدی و همه نگات میکردن یعنی وقتی آب میبینی دست و پات و گم میکنی حالا هر جا میخواد باشه ...
13 شهريور 1392

يك ماه بزرگتر

عسلم عشقم همه زندگي من سلام: پسر گلم داره بزرگ و بزرگتر ميشه و هر روز هم شيرين و شيرينتر دلم ميخواد بخورمت هر وقا يه كار تازه ميكني براي اولين بار هم مامان و صدا كردي داشتم از ذوق غش ميكردم وقتي ماما ماما ميگفتي آخه وروجك فكر قلب مامان رو هم بكن نفسم توي اين ماه هم همزمان 6 تا دندون در آوردي ولي قربونت بشم اينقدر هم صبوري كه اصلا اذيت نكردي و من وقتي دندونات دراومدن فهميدم و همچنان هم مثل سابق بد غذا و در اين مورد خسابي من و حرص ميدي ترم دوم كلاسهاي كارگاه مادر و كودك هم شروع شده و من حسابي تفاوت تو رو با ترم اول ديدم خيلي تو كلاس همكاريت بيشتر شده و كارا رو قشنگ انجام ميدي و منم ذوق ميكنم كه از همه جلوتر و زر...
10 شهريور 1392

17 ماهگی

سلام دردونه من: پسر گل مامان وارد هفدهمین ماه از زندگی قشنگش شده 17 ماهه که زندگی دو نفره ما رنگ و بوی دیگه ای به خودش گرفته وهر روز هم که میگذره قشنگتر و قشنگتر میشه و اینم ما سه نفر پسرم تو 16 ماهگی بعد از 5 ماه از در اومدن دندون هشتمش دو تا دندون دراورده شنبه 13 مرداد دندون نیش پایینت دراومد و امروزم دیدم دندون کرسی بالات هم دراومده ولی دیروز نه تقریبا دو هفته پیش دراومده ولی من ندیده بودم و از اونجایی هم که اصلا موقع دراومدن دندونات اذیت نمیکنی متوجه نشده بودم ولی هنوز از حرف زدن خبری نیست ولی فقط موقع گریه مامان میگی شایدم من اینجوری فکر میکنم راستی چهارشنبه 10 مرداد برای چکاپ رفتیم پیش دکتر امینی...
15 مرداد 1392

نی نی شکمو

سلام دوستای گلم من تو جشنواره نی نی شکمو شرکت کردم حتما لطفا به من رای بدین دوستون دارم هوارتا: ...
31 تير 1392