سامسام، تا این لحظه: 12 سال و 25 روز سن داره

مامانی و گل پسرش

هفته آخر سال

سلام همه زندگی من: امروز آخرین شنبه از سال 92 یعنی یک سال بزرگتر شدی و 20 روز دیگه وارد سومین سال از زندگی قشنگت میشی یکسال مثل برق و باد گذشت باورم نمیشه فقط 6 روز از سال 92 باقی مونده تو الان متوجه این گذر زمان نمیشی ولی برای ما که خیلی زود گذشت ولی بودن تو در کنارمون قشنگترین لحظات رو رقم زد سال 92 سال خوبی برای ما بود خنده و شادیه زیادی رو با بودن در کنار تو تجربه کردیم امیدوارم برای همه همینطور بوده باشه و سال 93 روزهای قشنگتر و بهتری رو تجربه کنیم و طبق روال سالای پیش عید رو به مشهد میریم تا در کنار خانواده پدری سال نو رو شروع کنیم ولی احتمالا موقع سال تحویل خونه هستیم چون بابایی 29 اسفند رو هم باید سر کار با...
24 اسفند 1392

22 ماهگی

سلام به همه دوستای خوبم: ما برگشتیم البته یه دو هفته ای میشه از مسافرت برگشتیم ولی چون مامانیمون یه دفعه زد به سرشو تصمیم گرفت کاری و که یه 10 سالی میشد میخواست انجام بده و نشده بود و انجام بده برای همین دیر کردیم. آره عسل مامانی بالاخره تونستم بابایی رو راضی کنم و دماغمو عمل کردم و یه تغییرات اساسی ایجاد کردیم حالا دیگه مامانی دماخ قشنگه......... خوب ما رفتیم شیراز برای مامان جونت که رفته بودم مکه 1 هفته شیراز بودیم و خیلی خوش گذشت و شما هم حسابی دورت شلوغ بود و شیطونی کردی بعدم که مامانی عمل کرد 1 هفته رفتیم خونه مامان جون و شما حسابی ترکوندی. یه چند تا کلمه جدید هم میگی و ما حسابی ذوق میکنیم: کلاغ پر و خیلی...
5 اسفند 1392

بازم مسافرت

سلام عزیزتر از جانم: از وقتی اومدی دیگه منی وجود نداره همه چی شده تو تو تو  آخه یه دونه ی من از کجا اومدی که اینقدر عزیزی یعنی اگه هر ثانیه شکر خدا کنم کمه برای داشتن تو هر چقدر میبوسمت بغلت میکنم و لهت میکنم کمه از بس عزیز و خواستنی هستی بعضی وقتا هم یه کوچولو خسته میشم ولی با یه خنده ریز و نمکیت همه چی فراموش میشه از بس عزیزی آره جونم برات بگه که دوباره داریم میریم مسافرت اونم به شیراز آخه مامان جون و خاله شیرین رفتن مکه و ما داریم میریم برای پیشوازشون و صد البته گرفتن کلی سوغاتی آخ جونمی جون ولی قبل از رفتن گفتم یه سری عکس جدید از این چند وقت برات بزارم: خوب با دوستای خوبت آندیا و رادمهر دو هفت...
11 بهمن 1392

21 ماهگی

سلام جینگولی مامان: با امروز شما 9 روزه که وارد 21 ماهگی قشنگت شدی. 21 ماهه که شدی همه چیز من و بابایی دیگه به هیچی به غیر از تو و شیطونیات فکر نمیکنیم بابایی که همه فکرش و حرفش تویی دیگه ما دو تایی وجود نداره همه چی به شما ختم میشه همه تلاشمون برای خوشحای و لذت بردن تو از زندگیه تا بتونیم بهترین و قشنگترین کودکی رو برات به یادگار بزاریم. هر روز که میگذره خواستنیتر از قبل میشی کارات و حرکات دوست داشتنیت که دلمون میخواد همون موقع بغلت کنیم و فشارت بدیم همه چی رو میفهمی بیشتر از انتظار ما یعنی بعضی وقتا یه چیزایی رو متوجه میشی که من واقعا تعجب میکنم. راستی دو تا کلمه جدید هم گفتی: دی دی (سی دی) و دو(دوغ) ک...
23 دی 1392

سام و خروسک

سلام همه هستی من : تو دو هفته گذشته که هوای تهران آلوده تر از همیشه بوده تو هم مثل همه بچه ها مریضی سختی گرفتی که یه دو سه هفته ای ما رو و تو رو درگیر کرتقریبا دو روزه که بهتر شدی ولی هنوز یه مقدار بینیت گرفته. شبای سختی رو داشتیم تشخیص اول دکتر حساسیت یا یه سرماخوردگی ساده بود ولی دو شب بعد که از مهمونی بردیمت دکتر گفت خروسک گرفتی و کلی دارو و بخور سرد رو تجویز کرد در طول روز بهتر بودی ولی شبا نفست بالا نمیومد و خیلی اذیت شدی. اینم وروجک در اوج مریضی که از فضولی دست بر نمیداره پسرم خونه میزبان هم صاحب خونه بازی در میاره سام و دختر عموی نازش رومینا اینم سام که وسایل آرای...
8 دی 1392

20ماهگی

سلام همه زندگی من: یه سوال؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟شما میدونی نفس مامانی به نفس شما بنده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عزیزترینم با همه شیطنتات و خرابکاریات و با وجود همه خستگی بازم نمیتونم یه ثانیه دوریتو تحمل کنم وقتی خوابی دلم برای اذیتات تنگ میشه چه برسه اگه ازت دور باشم پسره مامان وارد 20 ماهگیش شد یعنی 20 ماهه که من خوشبختترین زن روی زمینم چون لایق اسم مادر شدم گرچه که جنابعالی فقط در مواقع احتیاج مامان میگی اینم عکسای روز 20 ماهه شدن شما که با تولد خاله آزاده یکی شد: سام و رومینا دختر عموی نازش قبل از اومدن مهمونا توی مهمونی 6 تا بچه بودن که فقط شما پسری و حسابی دلبری میکنی سام و بهترین بابای دنی...
20 آذر 1392

یکی یه دونه

سلام یکی یه دونه گل گولخونه: از دست وروجکیهای شما دیگه نمیدونم چی کار کنم جرات ندارم بیام پای کامپیوتر بشینم تا این لحظه چند بار خاموش کردی و چند بارم دست کاری الانم از بابایی خواستم یه کم سرگرمت کنه تا من بتونم یه کم برات بنویسم و اما اتفاقات این ماهی که گذشت: برای تعطیلات تاسوعا و عاشورا طبق روال هر ساله رفتیم مشهد دیدن خانواده پدری که حسابی دلتنگ شما بودن و این هم روایت تصویری مشهد: مادر جان دیگه تو مسافرت به خودت استراحت بده بیخیال آشپزی اینم سوغاتی شما که عزیزجونت از قشم آورده بودن سواری با سه چرخه پرهام پسر عمه مهربونت اینم تریپ زمستونه عزیز مامان ...
11 آذر 1392

19 ماهگی

سلام همه زندگی من: شیرینتر از جان من همه زندگی من پسر من امروز 18 ماهگی رو پشت سر گذاشتی و وارد نوزدهمین ماه از زندگی قشنگت شدی که این زندگی نه تنها برای تو که برای همه اطرافیانت بخصوص من و بابایی یه زندگی تازه بوده هر روز هم که میگذره شیرینتر و خواستنی تر میشی دلم میخواد توی این لحظه ها موندگار بشم دلم میخواد ثانیه ها بایستن تا من بتونم یه دل سیر در تو زندگی کنم از نگاه کردنت از بوییدنت از لمس تنت از بوسیدنت سیر نمیشم که هر لحظه تشنه تر میشم تو معنی واقعی عشقی تو مفهوم بودن و جاری بودنی تو تموم هستی من و بابایی هستی کاش لیاقت این همه خوبی رو داشته باشم همه هستی من بینهایت دوست دارم ممنونم که من و به عنوان مادر انتخاب کرد...
14 آبان 1392

یه روز پرکار

سلام بهترین من: دیروز من و شما روز پرکاریو با هم داشتیم اول بعد از بلند شدن شازده از خواب و خوردن صبحانه برای بار دوم رفتیم مرکز بهداشت تا قطره فلج رو که اوندفعه نداشتن شما نوش جان کنی که خیلی هم بدمزه بود و حسابی قیافت تو هم رفت بعد هم رفتیم آرایشگاه مرد شیک توی کاشانی تا برای بار چهارم موهاتونو اصلاح کنیم که خیلی بلند شده بود اینم مراحل کار به روایت تصویر: اول آشنایی با محیط و یه کم سرگرمی و بازی بعدم کوتاهی و فشن کردن مو قربون این پسر فشن و خوشکلم بشم که اینقدر خوب بود و نهایت همکاری رو کرد البته آخرش هم به این شکل شاکی شد: بعد اومدیم خونه...
9 آبان 1392

مرکز پایش آفتاب 2

سلام همه زندگی من: از اون جایی که تربیت یه بچه از خودشم مهمتره و منم به عنوان یه مادر دلم نمیخواد در تربیت شما کوتاهی کنم طبق برنامه که باید شما رو برای بار دوم یعنی تو 18 ماهگی پیش مشاور میبردم اینکارو کردیم و دیروز 5 آبان به مرکز پایش کودکان آفتاب رفتیم تا از راهنمایی مشاوراش استفاده کنیم مشاور ایندفعه خانم علوی یه خانم خیلی مهربون و خوشبرخورد بود که کلی اطلاعات در اختیار مامانی گذاشت: همونطور که مامانی فکر میکرد شما از همه نظر تو رنج سنی خودت هستی و همه تواناییهایی رو که همسنات دارن در حد عالی داری بازیهایی رو که مناسب سنت هستن بهمون معرفی کردن و کتاب هم گفتب از کتابای سخت برای آموزش حیوانات و صداهاشون و میوه ها...
6 آبان 1392