سامسام، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

مامانی و گل پسرش

یه روز خوب یه روز بد

سلام عشق مامانی الان توی خواب ناز بعد از حمامی آخه هر وقت تو رو به حمام میبرم خسته میشه و معمولا به یه خواب حسابی میری میگم معمولا چون اصلا نمیشه روت حساب کرد پریروز یعنی شنبه خیلی آقا بودی خیلی کم غر زدی و یه خواب خوبم در طول روز و شب که باباجون هم که اینجا بود کلی ذوقتو کرد ولی امان از دیروز یعنی یکشنبه وای وای وای....... حسابی غر زدی و اصلا هم نخوابیدی دیشب هم ساعت 1 نصفه شب با چشای باز باز به من نگاه میکردی و میخندیدی تا ساعت 2 هر بار که فکر میکردم خوابی میزاشتمت سر جات باز هم بیدار میشدی............... خلاصه که اصلا نمیشه رو شما حساب کرد ولی با همه اینا عاشقانه دوست دارم گل پسرم   ...
19 تير 1391

3 ماهگی

سلام گل پسرم امروز تو 3 ماهه شدی خیلی خوشحالم که لحظه های زندگیتو با من سهیم شدی دیروز بردمت برای چکاپ ماهیانت بهداشت که وزنت:6700 دور سرت:43 و قدت:60 بود همه چی خوب بود ولی قدت یه کم اومده بود پایین نمودارت ولی اشکالی نداره قول دادی ماهای دیگه جبران کنی این عکس دیروزه که آماده منتظر بابا نوید بودی که ما رو بیرون ببره اینم امروز که شیر خوردی وخونه خاله شکوفه خوابت برد راستی چون هنوز چشمات قی میکنه دیروز بردمت چشم پزشک که قطره داد و گفت چشماتو ماساژ بدم امروز ساعت 7 صبح بیدار شدی و شروع کردی به گریه منم که نتونستم آرومت کنم خودم هم باهات گریه کردم یه ربع بعدم آروم شدی اینا هم یه س...
14 تير 1391

بعد از 1 ماه تاخیر

سلام عشق من مامانی بعد از یه تاخیر 1 ماهه و بعد از یه مسافرت 16 روزه با کلی حرف اومده جونم برات بگه که ما 7 خرداد به همراه مامان جونت رفتیم شیراز شهر مامان خیلیا تو شیراز منتظر بودن شازده من و ببینن خاله زهره و سارا و دیبا که همش مشغول بازی با تو بودن و یه لحظه ازت غافل نمیشدن سارا و دیبا در کنار سام شیراز ما به یه عروسی رفتیم و همینطور تولد روژینا دختر خاله مریم واکسن دو ماهگیت رو هم شیراز زدیم که خدا رو شکر زیاد اذیت نشدی آخه تو مثل خودم خیلی صبوری تب هم نکردی ایشالا بقیه واکسنات هم همینطور باشه عزیزم خاله رباب هم برای دیدن تو از اهواز اومد ما 16 روز شیراز بودیم و برای کارای مسافرت مامان جون ...
14 تير 1391

عکسای من از تولد تا 40 روزگی

  آقا سام در اولین لحظه تولد شازده پسر به همرام آقای پدر پسر عمو و دختر عمو رومینا خانم مادربزرگ و پدربزگ به همراه اولین نوه سام کوچولو و خاله جان 5 ساعت بعد از تولد 6 روزگی پسرو و اولین روزی که ازNICU پسرم و به خونه اوردیم 7 روزگی در حال آواز خوندن 12 روزگی گل پسرم   2 هفتگی ٢ هفتگی 15 روزگی 20 روزگی 20روزگی 25 روزگی   1 ماهگی 1 ماهگی به همراه پدرم 40 روزگی بعد از حمام 40 روزگی         ...
12 تير 1391

اولین مسافرت

سلام گل پسرم تو امروز وارده 54 امین روز زندگیت شدی حسابی شیطون شدی و دل مامان و بابا رو با اون خنده های نمکی آب میکنی منتظری تا باهات حرف بزنن تا حسابی بخندی هفته پیش دوشنبه 26 اردیبهشت رفتیم مشهد تا پدربزرگ و مادربزرگ و کلا خانواده پدری شما رو ببینن آخه میدونی که تو ادامه دهنده نسل جعفرزاده هستی یه مهمونی حسابی برای شما ترتیب داده بودن و بابابزرگت خیلی خوشحال بود خیلی خوش گذشت و همه متفق القول میگفتن شبیه بابا نویدی منم اینم عکس شب مهمونی خانواده سه نفره ما تولد رومینا خانم همراه با مهمونی تو شب 4 شنبه هم با مامان جون و باباجون بردیمت حرم زیارت امام رضا تو تمام مدت خواب بودی خاله...
5 خرداد 1391

چهل روزگی

امروز نفس زندگی من 40 روزه شد آره گل پسرم امروز وارد چهلمین روزه زندگی قشنگش شد امیدوارم این روزا رو دوست داشته باشه تو این 40 روز خیلی کم خوابیدی دلتم زیاد درد میگرفت ولی منم تمام سعیمو میکردم که زیاد اذیت نشی  تو این مدت واقعا زندگی من و بابا جونت رو زیر و رو کردی با اون لبخندای ریز و نمکی دلمونو حسابی بردی اعتراف میکنم فکر نمیکردم وجودت اینقدر زندگیمونو عوض کنه گر چه فرصت سر خاروندن هم ندارم ولی با یه لبخندت همه چی رو فراموش میکنم راستی تو اولین لبخند واقعیت رو تو بیداری در 1 ماهگیت زدی از اون به بعد هر وقت سر حالی باهات حرف میزنم میخندی بابا جونت که وقتی از سر کار میاد تو رو نمیشه از بغلش گرفت ر...
22 ارديبهشت 1391

16 روز گذشت

سلام نفس مامان تو امروز 16امین روز از زندگیتو پشت سر گذاشتی تو این مدت چون خیلی نا آرومی من نتونستم اتفاقات زندگیتو بنویسم برای همین الان همه رو برات میگم: تو رو شب اول با زردی 6 بستری کردن برای همین ما هر روز به بیمارستان میومدیم تا گل پسرمو ببینیم روزای خوبی نبود برای همین وارد جزییات نمیشم روز 19 فروردین بعد از 5 روز تو رو مرخص کردن و ما با هم به خونه اومدیم شب اول خوب بود فکر کنم تو هنوز فکر میکردی تو بیمارستانی و کسی نازتو نمیخره برای همین شب اول و خوب خوابیدی ولی من خوب نخوابیدم چون شب اولی بود که واقعا مادر شده بودم 20ام تو رو برای چکاپ پیش دکترت یعنی دکتر تهرانی بردیم تست زردیت هم خوب بود و دکتر گفت...
30 فروردين 1391

گل پسرم

عزیز من تو روز دوشنبه 14 فروردین ساعت 11:10  به این دنیا اومدی قدت 51 سانتی متره که فکر کنم فقط همین یک مورد به من رفتی وزنت 3560 گرمه البته دکتر بیشتر از اینا به ما گفته بود دور سرت شما رو ساعت 2 پیش من آوردن البته من و بابا جونت تو اتاق عمل شما رو دیده بودیم و از اونجایی که هزار ماشالا بچه آرومی هستید ساعت 6 اولین خندتو تحویل مامانی دادی عاشقتم تو از هر نظر شبیه بابا جونت شدی(پس من چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟) حتی جوش پشت لبت هم مثل بابایی ساعت 4 برای اولین بار بهت شیر دادم که بزرگترین لذت دنیا رو تجربه کردم ...
18 فروردين 1391

سلااااااااام

سلام نفس من امروز پنجمین روز تولدته غیر از روز اول من بدترین روزهای زندگیمو پشت سر گذاشتم شب اول تولدت فهمیدن که تو زردی داری برای همین ساعت 12 شب تو رو از پیشم بردن تا زیر نور باشی ما فکر میکردیم فرداش تو رو مرخص کنن ولی فردا فهمیدیم که تو فاویسم داری مشکل خاصی نیست ولی همین باعث شد که تو رو بیشتر نگه دارن دیروز رفتم با هزار امید که بیارمت خونه ولی زردیت بالاتر رفته بود ومن و داغون کرد با وجودی که همیشه به همه امیدواری میدم و میدونستم مشکل خاصی نیست ولی شکستم واقعابدترین لحظات عمرمو داشتم دلم نمیخواست یه لحظه دیگه زنده باشم همش به خودم میگفتم تو چه گناهی داری که باید از همین اول این همه سختی رو تحمل کنی  همین باعث م...
18 فروردين 1391