سامسام، تا این لحظه: 12 سال و 30 روز سن داره

مامانی و گل پسرش

يك ماه بزرگتر

عسلم عشقم همه زندگي من سلام: پسر گلم داره بزرگ و بزرگتر ميشه و هر روز هم شيرين و شيرينتر دلم ميخواد بخورمت هر وقا يه كار تازه ميكني براي اولين بار هم مامان و صدا كردي داشتم از ذوق غش ميكردم وقتي ماما ماما ميگفتي آخه وروجك فكر قلب مامان رو هم بكن نفسم توي اين ماه هم همزمان 6 تا دندون در آوردي ولي قربونت بشم اينقدر هم صبوري كه اصلا اذيت نكردي و من وقتي دندونات دراومدن فهميدم و همچنان هم مثل سابق بد غذا و در اين مورد خسابي من و حرص ميدي ترم دوم كلاسهاي كارگاه مادر و كودك هم شروع شده و من حسابي تفاوت تو رو با ترم اول ديدم خيلي تو كلاس همكاريت بيشتر شده و كارا رو قشنگ انجام ميدي و منم ذوق ميكنم كه از همه جلوتر و زر...
10 شهريور 1392

17 ماهگی

سلام دردونه من: پسر گل مامان وارد هفدهمین ماه از زندگی قشنگش شده 17 ماهه که زندگی دو نفره ما رنگ و بوی دیگه ای به خودش گرفته وهر روز هم که میگذره قشنگتر و قشنگتر میشه و اینم ما سه نفر پسرم تو 16 ماهگی بعد از 5 ماه از در اومدن دندون هشتمش دو تا دندون دراورده شنبه 13 مرداد دندون نیش پایینت دراومد و امروزم دیدم دندون کرسی بالات هم دراومده ولی دیروز نه تقریبا دو هفته پیش دراومده ولی من ندیده بودم و از اونجایی هم که اصلا موقع دراومدن دندونات اذیت نمیکنی متوجه نشده بودم ولی هنوز از حرف زدن خبری نیست ولی فقط موقع گریه مامان میگی شایدم من اینجوری فکر میکنم راستی چهارشنبه 10 مرداد برای چکاپ رفتیم پیش دکتر امینی...
15 مرداد 1392

نی نی شکمو

سلام دوستای گلم من تو جشنواره نی نی شکمو شرکت کردم حتما لطفا به من رای بدین دوستون دارم هوارتا: ...
31 تير 1392

شیطونک

سلام عسلی یعنی هر چی بزرگتر میشه شیطون تر و وروجک تر میشه دیگه نمیشه جمعت کرد مخصوصا وقتی یه جا بریم که آب باشه یا یکی مشغول آشپزی باشه این عکسا همه چی رو نشون میده:       یعنی تو آخر آشپز میشی    در هر حالت مشغول شیطونی      دلم خوشه با تو میشه خونه تمیز کرد     دیگه بابائی از بس دنبال تو راه رفت خسته شد وروجک   اینم غش کردن بعد از یه روز شیطونی ...
30 تير 1392

گردش

سلام عزیز مامان پسری یه کم سرما خورده بودی و ما هم یه سر به دکتر جون زدیم و خوشبختانه یه سرما خوردگی ساده بود و با شربت خوب شدی و اما وقتی آماده سده بودیم بریم دکتر: یعنی تا در خونه باز میشه شما میپرید روی پله ها و دیگه نمیشه جمعت کرد جمعه هم رفتیم باغ و شما حسابی خوش گذروندی و بازی کردی تا 4 صبح پابه پای همه ما بیدار بودی صبح هم اول همه بیدار شدی ولی اینقدر هم که پسرم خوش اخلاقه همه عاشقش میشن و کسی حس نمیکنه که یه بچه تو جمعه اینم پسر هندونه خور من که عاشقشم   ...
23 تير 1392

دارم خاله میشم

هورا ا ا ا ا ا ا ا ا یعنی اینقدر خوشحالم که نمیدونم با چه کلماتی خوشحالیمو بیان کنم بالاخره دارم خاله میشم وای یعنی به جرات بگم این خبر یکی از بهترین خبرائی بوده که تو عمرم شنیدم آره گل پسرم شما هم داری پسر خاله میشی خاله سمیرا که تو رو اندازه یه دنیا دوست داره خودش میخواد برامون یه نی نی ناز و سالم بیاره ایشالا که زیر سایه پدرو مادر باشه و نامدار یعنی وقتی عمو حمید این خبر و بهم داد چنان جیغی کشیدم که تو ترسیدی و پریدی تو بغلم و از عمو حمید هم خواستم که من این خبر خوب و به مامان جون و باباجون بدم تا مشتلوق بگیرم و باباجون اینقدر خوشحال شد و زد زیر گریه بعدم به مامان جون گفتم بعد هم زنگ زدم شیراز به خاله شیرین گفتم...
23 تير 1392

ما اومدیم

سلام دوست جونا ما اومدیم ولی نه از مسافرت بالاخره مامانی تنبلی رو کنار گذاشت و بعد از یک ماه و نیم اومده تا کلی خبر از این مدت پسر گلش بده بریم سر اصل مطلب: رفتیم شیراز 3 هفته شیراز بودیم و کلی ترکوندیم به دوستای مامانی سر زدیم کلی بیرون رفتیم باغ رفتیم و همه جا آتیش سوزوندیم و مهمتر از همه تنبلی رو کنار گذاشتم و شیراز تصمیم گرفتم راه رفتن و شروع کنم و راه رفتممممممممممممم وای که من عاشق صدای قدماتم وقتی روی سرامیک راه میری خلاصه که هر جا هم که رفتیم یه بساط آب بازی برای شما به راه بود و اما شیراز از نگاه دوربین: سام خونه خاله منصوره به همراه ملیکاو سجاد که البته پسرم به تنهایی خونه رو منفجر کرد ...
20 تير 1392

بازم مسافرت

سلام به همه دوستای عزیزم دوباره تاخیر بازم کامپیوترم قاطیده بود امشب داریم میریم شیراز الانم به خاطر تاخیر هواپیما برگشتیم منم گفتم تا نرفتیم یه کم از عکسای این روزای وروجک و بزارم تا ببینید چطور دمار از روزگار مامانی در آورده همه کمدا روزی 10 بار خالی میشه و منم 10 بار میزارم سر جاش از شکستن هم نگو که همه چی ناقص شده و همچنین بلند گوی سینمای خانگی که اونم به جمع همه چیای داغون اضافه شده: اینم از روزگار ما: اینم پسری تو روز و ساعت تولد یکسالگی اینم از راننده ما پسرم عاشق دوغ در حد تیم ملی   خونه مامان جون که دیگه از دستت میترکه   اینجا توی تولد با اون همه صدا...
28 ارديبهشت 1392

تولد تولد

سلام به نفس مامانی: کلی تاخیر داریم اونم چون کامپیوتر نداشتیم میپرسین چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوب اینو باید از گل پسری بپرسیم از بس که این کامپیوتر بخت برگشته رو خاموش و روشن کرد و آخرم داغون شد خوب بگذریم ما با 2 هفته تاخیر برای نفسمون که حالا یک سال از حضور نازنینش تو جمع خونواده ما میگذره یه تولد گرفتیم اونم تو روز 5شنبه 29 فروردین وقتی که 15 روز میشد که وارد دو سالگی شده بود و البته چون خونمون کوچولوئه و جا برای 80 تا مهمون نداشتیم با اجازه آقای مهربون صاحب خونه توی پارکینگ خونه مهمونی گرفتیم یه تولد توپ که حسابی ترکوندیم میدونم که شاید چیزی از اون روز قشنگ یادت نمونه برای همین حسابی برات عکس گرفتم و اینجا برات ثبتش میکنم: ...
16 ارديبهشت 1392

آتلیه 3

پسرم وارد یکسالگی شد و ما هم برای همین رفتیم سراغ آتلیه و اینبارم بابایی باهامون اومد و ما یه عکس سه تایی هم گرفتیم: پسرم برامون یه چائی قند پهلو ریخت آقا خودشونو برای مسافرت مهیا میکنن و پسری یکساله میشود این عکسا رو روز چهارشنبه 21 فروردین ساعت 9.5 شب تو آتلیه سها انداختیم البته که اینبار کارمون خیلی سخت بود چون وروجک دیگه یه جا بند نمیشد و همش باید میگرفتیمش و همش دنبال فضولی کردن و به هم ریختن دکورا بود ...
15 ارديبهشت 1392