سامسام، تا این لحظه: 12 سال و 30 روز سن داره

مامانی و گل پسرش

واکسن زدیم

سلام همه زندگی من الان تو خواب نازی که من میتونم برات بنویسم این چند روزه همش ذهنم درگیره دزدا بوده و برای همین گفتم تا دزدا پیدا نشدن تولدتو نمیگیرم ولی با اصرار بابایی و بقیه دوستان قراره 5شنبه 29 فروردین برات جشنتو برگزار کنیم و چون خونمون کوچیکه و ظرفیت مهمونا رو نداره قراره با اجازه صاحب خانه محترم که به بابایی و شما خیلی ارادت داره توی پارکینگ تولد میگیریم هورا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا خوبه قراره تولدتو بگیرم اینقدر وسواس دارم اگه دومادیت بود .............. برای انتخاب یه تم قشنگ یک هفتس ذهنم درگیره بالاخره حیوانات جنگل و انتخاب کردم امروز هم با بابایی میخوایم بریم خرید تا یه لباس خوشکل برای تولدت بگیریم آخه ...
20 فروردين 1392

دزد اومده دزد

چشمتون روز بد نبینه شنبه شب 10 فروردین ساعت 8.15 از خونه زدیم بیرون تا با خاله تکتم اینا بریم میلاد نور یه چرخی زدیم و ساعت 11.30 برگشتیم خونه که تا در آسانسورو باز کردم دیدم در خونه ما و خاله شکوفه اینا شکسته بله درست توی این فاصله که ما نبودی و همسایه بغلی هم مسافرت بودن و طبقه بالا هم خونه نبودن 3 تا جوون که نه بهتره بگم حیوون 17-18 ساله از تیر چراغ برق جلوی خونه کشیدن بالا در واحدا رو شکوندن و دزدی کردن از خونه ما لپ تاب و نزدیک 800 هزارتومان پول نقد که 300 تومنش عیدی اولین سال پسر گلم بود دوربین فیلمبرداری که به خاطر تولد عزیزم گرفته بودم تا لحظات زندگی قشنگ پسرمو ثبت کنم و متاسفانه توی این یک سال هرچی فیلم گرفته بودم تو حافظه د...
12 فروردين 1392

اولین نوروز

عیدتون مبارککککککککککککککککککککککککککککککککککک میدونم که 12 روز تاخیر داریم ولی همش دلیل داره توضیح میدم همونطور که قبلا هم گفتم روز 29 اسفند ساعت 2.5 ظهر به سمت مشهد رفتیم تا عید رو در کنار خونواده پدری باشیم اما قبلش در کنار سفره هفت سینمون که اولین هفت سین پسرم بود چند تا عکس یادگاری گرفتیم: پسرک شیطون مامانی که تا روی میز گذاشتیمش رفت سراغ سنجد ما سه نفر بعد از عکاسی رفتیم فرودگاه و به مشهد روانه شدیم تا روز یکشنبه 4 فروردین هم در مشهد کلی خوش گذروندیم عیدی گرفتیم و البته که آتیش سوزوندیم اونم از نوع حسابیش هیچ جایی از نگاه تیزبین پسرکم دور نمود و البته که همه عاشق نفس مامان ...
12 فروردين 1392

اولین اصلاح

سلام عشق مامانی: سه روز دیگه بیشتر تا عید نمونده و ما هم همه کارامونو کردیم سفره هفت سین رو انداختیم درسته که موقع سال تحویل مشهدیم ولی مامانی همیشه سفره رو میندازه تا برکت برامون بیاره و در ادامه کارای عید شما رو هم بردیم آرایشگاه تا اون زلفای پریشون رو مرتب کنیم و این شد حاصل کار: قبل از اصلاح در حین کار و این هم در پایان نتیجه کار درسته که زیاد مو نداشتی ولی با این وجود خیلی تغییر کردی واین هم سامی که توی آرایشگاه هم دست از سر تلفن و ایو ایو بر نمیداره یه چمدون گذاشتم تو اتاقت و هر چیزی که یادم میاد لازم داریم بر میدارم تا بریم مشهد دست بوس بابابزرگت که دی...
27 اسفند 1391

این روزها

سلام به همه دوستای خوبم: حکایت این روزهای من شده ریخت . پاش آقا سام و جمع کردنای من حسابی هم که وروجک شدن و نمیشه هیچی رو از دستشون گرفت چون جیغ بنفش میکشن ولی خوب میدونه که من از اون مامانا نیستم که زیر بار جیغ کشیدن و گریه برم تازه پسری هنوز راه نیوفتاده به طرز بسیار زیبا و قشنگی توپ بازی میکنه که از خنده ریسه میریم دیگه کابینت و کمدی نیست که از بازرسی آقا مخفی مونده باشه و چی بگم از غذا خوردنش که هیچی نگم بهتره چون دهن باز نمیکنه که چیزی بخوره ولی وای از دست .................................... بهتره همه چیزو با عکس ببینیم که گویای همه چیز است: عشق برداشتن در وسایل و گذاشتن سر جاش ...
24 اسفند 1391

11 ماهگی

سلام عسلم 11 ماهگیت مبارک عشق مامانی چقدر همه چیز زود میگذره فقط یک ماهه دیگه تا تولد یکسالگی بهترینم مونده وای که چقدر کار دارم دلم میخواد یه تولد توپ برات بگیرم میدونم که تو زیاد چیزی از این تولد یادت نمیمونه ولی عکساش میمونن و تو میتونی بفهمی که همه زندگی مامان و بابا برای تو و شادی تو حسابی شیطون شدی خدا به دادم برسه کشو رو مرتب میکنم همنوز سه ثانیه نگذشته دوباره همه چیزش رو زمینه: یاد گرفتی قد بلندی کنی و هیچی نباید دم دستات باشه اونایی که تو دهنتونه گوش پاک کنه نباید تو دهن بره هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الو کردنم که یاد گرفتی و همه چیز میره دره گوشت ...
14 اسفند 1391

ما اومدیم

سلام بهونه قشنگ من برای زندگی: با کلی تاخیر اومدیم اما دلیل داره رفتیم مسافرت ولی وقتی اومدیم شما مریض شدین و حسابی از دهنمون دراومد حالا همه رو برات میگم: اول که 7 بهمن رفتیم شیراز برای عروسی که خیلی خوش گذشت و شما هم کلی پسر خوبی بودی و شب عروسی هم همش تو قسمت مردونه پیش دایی میلاد و ایمان بودی و کلی همه با اخلاق خوبه پسرم حال کردن راستی برای اولین بار هم پسرم شب عروسی موز خورد اونم یه دونه کامل اینم سامی شب عروسی که با مامان و مامان جون و خاله سمیرا رفتیم آتلیه سامی به همراه دایی میلاد توی عروسی البته اینجا از خواب بیدار شدی بعد از عروسی هم یه شب رفتیم خونه خاله هدی که حسابی دکوراسیون خونه خ...
2 اسفند 1391

تولد مامان جون

سلام قند عسل یکشنبه 1 بهمن تولد بهترین مادر دنیا و البته امسال بهترین مادربزرگ دنیا بود آره عسلم مامان حون که تو رو اندازه ی همه دنیا دوست داره توی اول بهمن به دنیا اومده از خدا ممنونم که من و لایق داشتن همچین مادری دونسته و امیدوارم عمری طولانی و پر از شادی داشته باشه و نوه های بیشتری تو تولادی دیگش بغلش باشن مامان گلم به اندازه همه ی خوبیهات و مهربونیات دوست دارم سامی فضول به همراه بهترین پدربزرگ و مادر بزرگ دنیا البته ما هنوز کادو نگرفتیم و قراره از کیش کادوی مامان جونو بگیریم یادت نره ها راستی پسرم برای اولین بار خونه مامان جون حلیم خوردی اونم چه حلیمی مامان جون پز و خیلی هم خوشت اومد...
4 بهمن 1391

رفتیم تو تلوزیون

سلام عسلم همونطور که بهت گفته بودم ما رفتیم مهمونی خونه خانم مزدرانی برای برنامه دستپخت مامان که بالاخره برنامه ما رو روز پنجشنبه 28 دی ساعت 1 از برنامه خانواده نشون دادن و پسرم معروف شد هورا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا خیلی از دوستای قدیمی مامان که حتی من شمارشونو نداشتم کلی پیغام خوب برایم فرستاده بودن که ما رو دیدن اتفاق جالبی بود تو فیس بوک هم کلی کامنت خوب گرفتیم راستی سه شنبه 3 بهمن با بابایی داریم میریم کیش خوش بگذرونیم تا پسری تو سال اول زندگیش هم دریای شمال و دیده باشه هم جنوب از اون ور هم من و شما میریم شیراز برای عروسیه دانیال فکر کنم یه یک ماهی ازمون خبری نباشه ولی بر میگردیم با کلی حرف تازه ...
30 دی 1391

دندون پنجم

پسره دندون طلا گل گل مامانی دندون پنجمش هم در اومد دندون کوچولوتو میشه گفت اولین ساعت روز شنبه 23 دی خونه خاله سمیرا کشف کردم ولی فکر کنم یه روز جلوتر دراومده بود البته گل پسر مامانی یه کم هم مریض حال بود چون مریض شده بود و رفته بودیم دکتر آمپول هم زده بودی و زیادی سر حال نبودی پسرم تازه تو ده ماهگی هم یادش اومده 4 دست و پا بره البته زودم خسته میشی و ترجیح میدی سینه خیز به راهت ادامه بدی سلام کردن با سر رو هم مامان جونت یادت داد البته هر وقت عشقت بکشه یه چند روز رفته بودیم خونه مامان جون تا من لباس مامانی رو برای عروسی دانیال که چند روزه دیگه شیراز میریم بدوزم و بالاخره تموم شد و ما به خونه تشریف آوردیم ...
25 دی 1391