سامسام، تا این لحظه: 12 سال و 24 روز سن داره

مامانی و گل پسرش

11 ماهگی

سلام عسلم 11 ماهگیت مبارک عشق مامانی چقدر همه چیز زود میگذره فقط یک ماهه دیگه تا تولد یکسالگی بهترینم مونده وای که چقدر کار دارم دلم میخواد یه تولد توپ برات بگیرم میدونم که تو زیاد چیزی از این تولد یادت نمیمونه ولی عکساش میمونن و تو میتونی بفهمی که همه زندگی مامان و بابا برای تو و شادی تو حسابی شیطون شدی خدا به دادم برسه کشو رو مرتب میکنم همنوز سه ثانیه نگذشته دوباره همه چیزش رو زمینه: یاد گرفتی قد بلندی کنی و هیچی نباید دم دستات باشه اونایی که تو دهنتونه گوش پاک کنه نباید تو دهن بره هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الو کردنم که یاد گرفتی و همه چیز میره دره گوشت ...
14 اسفند 1391

ما اومدیم

سلام بهونه قشنگ من برای زندگی: با کلی تاخیر اومدیم اما دلیل داره رفتیم مسافرت ولی وقتی اومدیم شما مریض شدین و حسابی از دهنمون دراومد حالا همه رو برات میگم: اول که 7 بهمن رفتیم شیراز برای عروسی که خیلی خوش گذشت و شما هم کلی پسر خوبی بودی و شب عروسی هم همش تو قسمت مردونه پیش دایی میلاد و ایمان بودی و کلی همه با اخلاق خوبه پسرم حال کردن راستی برای اولین بار هم پسرم شب عروسی موز خورد اونم یه دونه کامل اینم سامی شب عروسی که با مامان و مامان جون و خاله سمیرا رفتیم آتلیه سامی به همراه دایی میلاد توی عروسی البته اینجا از خواب بیدار شدی بعد از عروسی هم یه شب رفتیم خونه خاله هدی که حسابی دکوراسیون خونه خ...
2 اسفند 1391

تولد مامان جون

سلام قند عسل یکشنبه 1 بهمن تولد بهترین مادر دنیا و البته امسال بهترین مادربزرگ دنیا بود آره عسلم مامان حون که تو رو اندازه ی همه دنیا دوست داره توی اول بهمن به دنیا اومده از خدا ممنونم که من و لایق داشتن همچین مادری دونسته و امیدوارم عمری طولانی و پر از شادی داشته باشه و نوه های بیشتری تو تولادی دیگش بغلش باشن مامان گلم به اندازه همه ی خوبیهات و مهربونیات دوست دارم سامی فضول به همراه بهترین پدربزرگ و مادر بزرگ دنیا البته ما هنوز کادو نگرفتیم و قراره از کیش کادوی مامان جونو بگیریم یادت نره ها راستی پسرم برای اولین بار خونه مامان جون حلیم خوردی اونم چه حلیمی مامان جون پز و خیلی هم خوشت اومد...
4 بهمن 1391

رفتیم تو تلوزیون

سلام عسلم همونطور که بهت گفته بودم ما رفتیم مهمونی خونه خانم مزدرانی برای برنامه دستپخت مامان که بالاخره برنامه ما رو روز پنجشنبه 28 دی ساعت 1 از برنامه خانواده نشون دادن و پسرم معروف شد هورا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا خیلی از دوستای قدیمی مامان که حتی من شمارشونو نداشتم کلی پیغام خوب برایم فرستاده بودن که ما رو دیدن اتفاق جالبی بود تو فیس بوک هم کلی کامنت خوب گرفتیم راستی سه شنبه 3 بهمن با بابایی داریم میریم کیش خوش بگذرونیم تا پسری تو سال اول زندگیش هم دریای شمال و دیده باشه هم جنوب از اون ور هم من و شما میریم شیراز برای عروسیه دانیال فکر کنم یه یک ماهی ازمون خبری نباشه ولی بر میگردیم با کلی حرف تازه ...
30 دی 1391

دندون پنجم

پسره دندون طلا گل گل مامانی دندون پنجمش هم در اومد دندون کوچولوتو میشه گفت اولین ساعت روز شنبه 23 دی خونه خاله سمیرا کشف کردم ولی فکر کنم یه روز جلوتر دراومده بود البته گل پسر مامانی یه کم هم مریض حال بود چون مریض شده بود و رفته بودیم دکتر آمپول هم زده بودی و زیادی سر حال نبودی پسرم تازه تو ده ماهگی هم یادش اومده 4 دست و پا بره البته زودم خسته میشی و ترجیح میدی سینه خیز به راهت ادامه بدی سلام کردن با سر رو هم مامان جونت یادت داد البته هر وقت عشقت بکشه یه چند روز رفته بودیم خونه مامان جون تا من لباس مامانی رو برای عروسی دانیال که چند روزه دیگه شیراز میریم بدوزم و بالاخره تموم شد و ما به خونه تشریف آوردیم ...
25 دی 1391

9 ماهگی

سلام به همه ی زندگی خودم آقا سام من: درست توی 9 ماه پیش تو همچین روزی که البته بهاری بود و اینقدر هم سرد نبود جمع 2 نفری ما سه نفره شد و البته کلی روال زندگیمون تغییر کرد مامانی دیگه نمیتونه تا لنگ ظهر بخوابه و بعدم پای تلوزیون از این کانال به اون کانال بره همه چیز کلی عوض شده صبح باید پاشم صبحونه شازده رو درست کنم و همزمان ناهارشم بزارم تازه خونه هم هر روز باید جارو بشه چون فضولچه با اون انگشتای کوچولو همه چیزو بر میداره و به دهن میزاره بابایی هم که نمیدونه چطور خودشو شده 5 دقیقه زودتر به خونه برسونه تا نفسشو تو بغل بگیره آخه وروجک وقتی بابایی رو میبینه دیگه هیچکس و نمیشناسه و بابایی بعد از 1 ساعت که به خونه اومده هنوز ...
13 دی 1391

یلدای من

سلام گوگولیه مامانی: پسرم اولین شب یلداش رو تو خونه ی مامان جونش تجربه کرد هم یلدا هم تولد مامانی که مامان جون جلو جلو برام گرفته بود شب خوبی بود با خانواده خاله سمیرا خاله فری و ترانه البته عکسای اون شب تو دوربین خاله سمیراست که هنوز به دستمون نرسیده: پسرم در حال کمک به مادرش برای تزیین خونه مامان جون تو قابلمه غذا میپزن......................... هندونه ی امسال شیرین تر از همیشه موهای فشن کاری از خاله سمیرا شیطونک بعد از مهمونی ایستادن در تخت برای اولین بار در 8.5 ماهگی من موفق شدو هورا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا پسرم چشای ...
6 دی 1391

تولد مامانی

سلام به همه زندگی من و کسی که به من لذت مادر شدن رو هدیه کرد: همه زندگی من سام من: دلم میخواد با بهترین اتفاق زندگیم یه کم مردونه صحبت کنم و میدونم که شیر مرد من قشنگ حرفای مامانی رو گوش میده و بهترین همصحبت برای مامانیه: پسر گلم امروز سی و دومین سالروز تولد مامانیه تا قبل از امسال من فقط یک دختر برای پدرو مادرم و یک همسر برای پدرت بودم ولی امسال به یمن ورود تو به زندگیم من لیاقت نام مادر بودن رو دارم البته امیدوارم این لیاقت رو داشته باشم چون مادر خیلی کلمه مقدسیه و من همه سعیم رو میکنم که این لیاقت رو داشته باشم با اومدن تو به زندگیم تازه معنی واقعی عشق رو فهمیدم درسته که قبلا هم عشق رو با پدر و مادرم خواهر و براد...
6 دی 1391

اولین قدم

اولین فصل پاییز زندگی قشنگت داره به پایان میرسه ولی مامانی برات بهار و توی تموم زندگیت آرزو میکنه و اما: با تمام شدن پاییز من سومین دندونه قشنگم و اولین دندون از فک بالا رو روز دوشنبه 27 آذر در آوردم تا بتونم چیزای بیشتری رو بهتر گاز بزنم همینطور مامانیمو گاز گازی کنم و البته بعد از چند روز تلاش برای ایستادن توی این کار استاد شدم و در عرض 5 ثانیه هر جایی رو که بتونم میگیرم و می ایستم میخواد میز تلوزیون باشه یا پایه مبل یا میز کامپیوتر و .... و همین طور دیروز یعنی 28 آذر اولین قدم رو هم برداشتم تا راه رفتن رو شروع کنم تا بتونم بهتر آتیش ببارونم مامانی برات قدمهای استواری رو آرزو میکنه شیر مرد من دیگه میتونم برای ما...
29 آذر 1391